گنجور

 
قصاب کاشانی

کی تواند هر طبیبی چاره هجران کند

مشکل افتاده است کار دل خدا آسان کند

کی توانیم از خجالت کرد سر بالا مگر

ابر رحمت شستشوی ما گنهکاران کند

در زمین داریم چون زاشگ ندامت دانه‌ای

بر نمی‌داریم روی از خاک تا باران کند

از سرم باری گران بر دوش خویش افکنده‌اند

ای خوش آن مردی که خود را از سبکباران کند

اهل عشرت جمله مدهوش‌اند در مجلس مگر

چشم ساقی نشئه‌ای در کار می‌خواران کند

ما پریشان ‌خفتگان را خواب غفلت برده است

بوی زلفی کو که ما را هم ز بیداران کند

می‌کند سنگین‌دلان را حرص روزی بی‌قرار

آسیا را جستجوی رزق سرگردان کند

بی فروغ عشق نتوان کرد دامان پر ز اشگ

شمع روشن می‌شود تا دیده را گریان کند

جان‌سپاری گر هوس داری ز قصاب ای نگار

امر کن تا آنکه قربان تو گردد آن کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode