گنجور

 
قصاب کاشانی

سیر دنیا یک قدم نشو و نمایی بیش نیست

همچو گل در صحبت باد صبایی بیش نیست

نقد حسن او به دست ما چو آید می‌رود

وصل عاشق را به کف رنگ حنایی بیش نیست

دیده باطن دو عالم را تماشا می‌کند

چشم ظاهربین چراغ پیش‌ پایی بیش نیست

عاشق از یک دیدن قاتل تسلی می‌شود

کشته او را نگاهش خون‌بهایی بیش نیست

مقصد رندان ز عالم واله هم گشتن است

ورنه این آیینه گیتی نمایی بیش نیست

زاد راهی گیر ای قصاب آمد وقت کوچ

کاین همه معموره یک مهمان‌سرایی بیش نیست