گنجور

 
قصاب کاشانی

یک نفس بی یاد جانان زندگانی مشکل است

بی حدیث لعل او شیرین بیانی مشکل است

غیر شرح عشق گنجایش ندارد زندگی

بی غمش در هر دو عالم زندگانی مشکل است

اهل دل بی شورش مطرب نیاید در سماع

بی تلاطم بحر را رقص روانی مشکل است

گفتمش ای دیده سودایی چنین کار تو نیست

بر فراز قلعه دل دیدبانی مشکل است

در کمینگاه است دشمن از پی تاراج دل

در هجوم خواب غفلت پاسبانی مشکل است

وصل ممکن نیست ای غافل چه می‌خواهی ز دهر

گشتن آگه از نشان بی نشانی مشکل است

تا تو از سر نگذری نتوان تو را سردار کرد

تا نبازی دل در این ره دلستانی مشکل است

رد مکن از گلّه قربانیان قصاب را

جان من بی‌سگ در این صحرا شبانی مشکل است