گنجور

 
قصاب کاشانی

در کف عاشق به غیر برگ کاهی بیش نیست

نه فلک پیشش نشان تیر آهی بیش نیست

چیست این طول امل فکری کن ای سست‌اعتقاد

بر سر آمد وعده آخر سال و ماهی بیش نیست

می‌رود از باد خوش‌تر ابلق لیل و نهار

روز و شب یک گردش چشم سیاهی بیش نیست

چند در هامون توان گردید ای حق‌ناشناس

تا به منزلگاه جانان مدّ آهی بیش نیست

آتش کین چند افروزی و خواهی سوختن

استخوان من که یک مشت گیاهی بیش نیست

در رهش قصاب چون بسمل ‌شدی تسلیم باش

دست و پا تا چند آخر قتلگاهی بیش نیست