گنجور

 
قصاب کاشانی

تن چه باشد چاردیوار بنای عاریت

پر مکن قصد اقامت در سرای عاریت

بگذر از این باغ بی‌‌رنگ تعلق چون نسیم

دست و پا مگذار چون گل در حنای عاریت

یک قدم منصور بالاتر نرفت از پای دار

بیش از این کی می‌توان رفتن به پای عاریت

در قفا دارد کدورت آشنایی‌های خلق

پر مشو حیران در این آیینه‌های عاریت

چون زبان جاده خاموشی گزین از هر سؤال

درمرو از جای چون کوه از صدای عاریت

با دل صد چاک از دنبال محمل چون جرس

می‌کنم افغان و می‌آیم به پای عاریت

در جهان یک‌ دم نمی‌گیرند از وحشت قرار

دلنشین اهل همت نیست جای عاریت

خوب گفتند اهل دل قصاب این درگشته را

یک ده ویران و چندین کدخدای عاریت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode