رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
جاه دنیا سر بسر نوک سنان و خنجر است
پا بدین ره کی نهد آنرا که چشمی بر سر است
سر به بالین چون نهد آنرا که دردی در دلست
خواب شیرین چون کند آن را که شوری در سر است
هفت کشور گشتم و درمان دردم کس نکرد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
خاک راهیم و غبار ما چو آب گوهر است
نخل مومیم و خزان ما بهار عنبر است
از برای کینه ی ما آسمان پیدا شده ست
اختر ما تیره بختان تخم این نیلوفر است
در دیار هند، حالم را مپرس ای همنشین
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
ای که در راه خدایت چشم غیرت رهبرست
باغ را بنگر که از آثار رحمت اخضر است
کیف یحیی الارض بعد الموت را نظّاره کن
تا عیان گردد ترا بعثی که حشر اکبر است
سبغة الله را نگر آثار قدرت را به بین
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
هر قدر نیکی بود پوشیده تر، نیکوتر است
پا نهاد از جاده چون بیرون، زن بی چادر است
دور نبود جنگجو سازد غرور زر ترا
غنچه با مشت گره، پیوسته از مشتی زر است
نقص شاهان نیست خود کار جهان بردن براه
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
کدخدایی یک قلم، رنج و غم و دردسر است
خامه تا گردید صاحب خانه، با چشم تر است
دست افشاندن بملک و مال این عبرت سرا
طایر جان را به اوج قرب حق، بال و پراست
کارهای بی سرانجامان، ز خود گیرد نظام
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - وصف بهار و ستایش ذات پاک حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی «ص »
باد نوروزی دگر پیغام عشرت آورست؟
یا جهان پیر را یاد جوانی در سراست؟!
در نظر گردیده صحراها سراسر کوهسار
بسکه هر سو فیض تل تل بر سر یکدیگر است
در چنین فصلی که کوه و دشت، باغ دلگشاست
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - توصیف زمستان و سردمهریهای دوران و ستایش سرور عالمیان محمد مصطفی «ص » و مولای متقیان امیرالمؤمنین علی «ع »
فصل دی شد، آتش سوزی هوا را در سر است
سردمهریهای دوران را، ظهور دیگر است
دوستان با هم نمیجوشند، چون بیگانگان
آتش مهر و محبت را، مگر هیزم تر است
از برودت بسته شد راهی که بود از دل بدل
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
بر گلویم تیغ خون افشان چو آب کوثر است
داغ سودا بر سر من آفتاب محشر است
تابش خورشید و مه از پرتو رخسار اوست
جبهه نورانی آئینه از روشنگر است
نیست خوبان را به جز آغوش عاشق جای امن
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹ - قطعه از غزل
خسرو گیتی ستان سبحانقلی خان شاه عصر
خاک پای او جواهر سرمه چشم تر است
کوکب طالع شد از ذات شریفش نامدار
بر زمینش آفتاب افتاده چون خشت زر است
کوکب است این یا طلوع شمس یا بدر منیر
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۹ - پوستین دوز
پوستین دوزم که از رخ پوستینش در بر است
بیرخش چون گرگ باران دیده چشم من تر است
بر سرش چون کلک مو باشد کلاه برگی
در بدن پیراهن صافش چو شیر و شکر است
پوستین دوز امردی گفتا مرا کش در بر است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۷
سرو با آن سرفرازی قامتت را چاکر است
باغ با این رنگ و بو حسن تو را انشاگر است
گرچه گل در نازکی مشهور در بحر و بر است
خاطرم شرم و حیا از برگ گل نازکتر است
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است
بلبل ما در قفس چون غنچه از بال و پر است
نالهٔ عاشق بقدر درد می بخشد اثر
آه اگر بی لخت دل باشد خدنگ بی پر است
می همین دل مردگان را نیست اکسیر حیات
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸
تا نفس باقی است دردل رنگکلفت مضمراست
آب این آیینهها یکسرکدورتپرور است
فکر آسودن به شور آورده است این بحر را
در دل هر قطره جوش آرزویگوهر است
ساز آزادی همان گرد شکست آرزوست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹
خاک غربتکیمیای مردم نیک اختر است
قطره درگرد یتیمی خشک چون شدگوهراست
موج شهرت درکمین خامشی پر میزند
مصرع برجسته آهنگی زتار مسطراست
زشتی اعمال دارد برق نفرین در بغل
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
خاموشیام جنونکدهٔ شور محشر است
آغوش حیرت نفسم نالهپرور است
داغ محبتم در دل نیست جای من
آنجاکه حلقه میزنم از دل درونتر است
بیقدر نیستم همهگر باب آتشم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱
در تپشآباد دهر حیرت دل لنگر است
مرکز دور محیط آب رخگوهر است
چرخ ز سرگشتگیگرد سحر سازکرد
سودن صندل همان شاهد دردسر است
لاف هنر بیهدهست تا ننمایی عمل
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
هر زمان دل را هوای کوی جانان بر سر است
ذوق جانبازی است دل را تا مرا جان در بر است
کوه را خون جگر شد آب در راه فنا
شاهد این رمز، اندوه دل و چشم تر است
ای جمالت جنت و سرو قدت طوبای او
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲
چیست آن روشندلی کز تیره سنگش گوهر است
عاشقی روشن ضمیر و دلبری سیمین بر است
گه دلش از سنگ و گه ز آهن ولی سنگین دلش
از دل عشاق و طبع دلبران نازکتر است
ساده لوح و پاکدل چون عاشقان آمد ولی
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳ - معما بنام زر و مدح
چیست آن لعبت که زیبا شکل و نیکو منظر است؟
منظرش چون وصل زیبا منظران جان پرور است
نقش نام پادشاهان شوق گنج خسروان
بر جبینش ثبت و اندر خاطر او مضمر است
عهد آن از بی ثباتی همچو عهد روزگار
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
از قد و رخسار و لب طوبی و خلد و کوثر است
یا رب این بستان مینو یا بهشت دیگر است
دور ساقی متفق از دور گردون خوشتر است
کآفتاب و ماه چرخ او شراب و ساغر است
نام خشت خم مبر زاهد که بر نارم گرفت
[...]