گنجور

 
فیض کاشانی

ای که در راه خدایت چشم غیرت رهبرست

باغ را بنگر که از آثار رحمت اخضر است

کیف یحیی الارض بعد الموت را نظّاره کن

تا عیان گردد ترا بعثی که حشر اکبر است

سبغة الله را نگر آثار قدرت را به بین

حبذا آیات آنگو خالق خشک و ترست

بر درختی راست تسبیحی و ذکری در سجود

از زبان حال بشنو گوش جانت گر کراست

یک از شاخها را بر درختان جا بجا

در ثنای حق زهر برگی زبان دیگر است

زبان بیزبانی نیز دارد رازها

لیک گوش جاهلان از استماع آن کر است

بر ورق از هر درخت آیات حق را دفتریست

آنکسی خواند که او را چشم و گوشی دیگر است

هر رگی از هر ورق از صنع بیچون آیتی است

آن رسد در سر آن آیت که حکمت را در است

حکمت این رنگها و نقش ها در برگها

آن کسی فهمد که او را عقل و هوشی در سر است

با زبان حال گوید در بهار اشکوفها

هی چی لطفست این که درما از خدای اکبرست

هر گلی و سبزهٔ را بر درخت و بر زمین

رنگ در رنگ و طراوت در طراوت مضمر است

سیم و زر کرده نثار مقدم صاحبدلان

هرشکوفه یا گلی را کو بکف سیم و زر است

غنچه دلتنگ است و گل خندان و بلبل درفغان

لطف و قهر از باطن هر یک بنوعی مظهر است

لطف و قهرش در شقایق گشته با هم جلوه گر

از درون دل داغدار و از برون رخ احمر است

نرگس بیمار با ساقی سراید بر منار

اسم دیگر بر زبان سوسن و نیلوفرست

فصل تابستان بود هر میوهٔ را جلوهٔ

هر یکی را رنگی و بوئی و طعم دیگر است

در خزان انواع الوان بر درختان جلوه گر

چشم هر سوافکنی هر یک زدیگر بهتر است

در زمستان میکند پنهان عبادت را درخت

از برون گر خشک بینی از درون سبز و ترست

بیگمان هر کو تأمل در چنین صنعی کند

هم بصر هم سمع یابد گر دلش کور و کرست

سوی باغ آ فیض و اسرار الهی را به بین

نیست دیدن چون شنیدن این دگر آن دگر است

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

عنصری

عنبر است آن حلقه گشته زلف او یا چنبر است

چنبر است آری ولیکن چنبر اندر عنبر است

اصل او از زنگ و بر یک اصل او سیصد شکن

هر شکنجی را که بینی ز اصل او سیصد سر است

هر سری را باز سیصد بند گوناگون چنانک

[...]

قطران تبریزی

شهریارا خرمی کن کاول شهریور است

با دلارامی که با هر شادئی اندر خور است

جان و دل را مونس است و با گل و با نرگس است

نوبهار مجلس است و آفتاب لشگر است

این جهان همچون صدف گشت و تو او را گوهری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
سوزنی سمرقندی

ای جوانبختی که تخت بختت از کیوان براست

در فلک فرمانبر رأی تو سعد اکبر است

بر بداندیشان تو بهرام کینه گستر است

مجلس بزم ترا خورشید رخشان ساغر است

چون قدح گیری بمجلس زهره چون رامشگر است

[...]

عطار

ذره‌ای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است

هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است

کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو

نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است

آن کزو غافل بود دیوانه‌ای نامحرم است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
امیرخسرو دهلوی

کوس شه خالی و بانک غلغلش درد سر است

هر که قانع شد به خشک و تر شه بحر و بر است

تا ز هر بادی به جنبی ، پا به دامن کش چو کوه

کادمی مشتی غبار و عمر باد صرصر است

شکرگو ، ار فقر نفست را کشد ، زیرا خلیل

[...]