افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
ای که داری هوس لعل لب جانان را
تا لبش را به لب آری، به لب آری جان را
زهر پیماید اگر خواهم از او آب حیات
درد افزاید اگر خواهم از او درمان را
دل ویران من آباد شد از دست غمش
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
هیچ میدانی مرا در بوته دل تاب نیست؟
کمتر آتش زن که جانم، کمتر از سیماب نیست
هرشب از هجر تو می میریم و در بالین خاک،
مردگان را خود نشاید کس بگوید خواب نیست
مردم چشمم شود منزلگه عکس رخت،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
ای که چون چشم بت من، حال بیماریت هست
مینماید کز طلب، اندر دلآزاریت هست
فصل گل بیمِی نشاید زیستن ور نیست زر،
هشت باید در گرو، تا دلق و دستاریت هست
بر جفای باغبان بیمروّت صبر کن،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
وقت شد کاسکندر گل لشکر آرایی کند
لشکر گل را خدیو باغ دارایی کند
باغ را دست صبا، عنبر نهد در آستین
راغ را جیب هوا، مشکین ز بویایی کند
خفتگان بوستان را باد بیداری دهد
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
ماه من از شرم بر خورشید اختر پرورد
سرو من بر رخ ز مشکین طرّه عنبر پرورد
قد برافرازد به بزم، آنگه برافروزد جمال
ماه نخشب را فراز سرو کشمر پرورد
آن دو زلف عنبرین پرورده رخسار اوست
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
ای ز شرم عارضت در کاستن جرم قمر
وز عقیق لعل تو، لعل بدخشان خون جگر
مشک تاتاری که این سان منتشر شد در جهان
از عبیر زلف تو باد صبا دادش خبر
هم حکایت می کند روی تو را بستان و گل
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
ای ز ماه طلعتت خورشید تابان شرمسار
وز عبیر طرّه ات مشک تتاری یادگار
چیست شهد جان مشتاق، آن دو لعل شکرین
چیست تار عمر عاشق، آن دو زلف تابدار
صبح و شام از ساحت گیتی گریزد در عدم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
چشم بدبین فلک بادا هم از روی تو کور
از رخ پاک تو یا رب دیده ناپاک دور
خواستم در حلقه زلفت شبی منزل کنم
بست بر من خط و خال عارضت راه عبور
غافلی از رمز عشق و سرّ درد عاشقی
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
دوش دیدم بر در میخانه پیر میفروش
کرده یک یک میکشان آویزه حکمش به گوش
از می مینای او میخوارگان مست و خراب
زآتش صهبای او دردی کشان اندر خروش
این به آن گوید هنیألک ز من بستان قدح
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
یاد آن شبها که در زلف تو ماهی داشتیم
روز روشن از پی شام سیاهی داشتیم
با خیال روی چون آینه و لعل لبت
سوز و ساز و صبر و تاب و اشک و آهی داشتیم
آفتابا، تا رخت طالع نگشت از شام زلف،
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
یاد ایامی که در کوی تو کاری داشتیم
ما و دل با زلف و رویت روزگاری داشتیم
در خم هر حلقه زلف تو در القیم پارس
ای خوش آن شبها که ما چین و تتاری داشتیم
با دو زلف بیقرارت هر سحرگه با نسیم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
برق عشقت را، چنان در استخوان آوردهام
کاستخوان را همچو نی، آتش به جان آوردهام
از دهانت خواستم سرّی بیارم در میان
هیچ را، تعبیر از آن سرّ دهان آوردهام
بس که در موی میانت بردهام فکرت به کار
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
یار ما، برماه از عنبر نقاب انداخته
ماه ما، سنبل به روی آفتاب انداخته
گر جهان در جام جم پیدا، مهم از لعل لب،
یک جهان یاقوت، در جام شراب انداخته
از لب چون سلسبیلش سوخت جانم، ای عجب
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
ای که اندر زلف مشکین پیچ و تاب انداختی
مشک در چین و تو چین در مشک ناب انداختی
آب دادی هی به چهر و تاب دادی هی به زلف،
تا که از آن آب و تابم زآب و تاب انداختی
کشور معموره دل را که دارالملک توست
[...]