گنجور

 
افسر کرمانی

ای ز شرم عارضت در کاستن جرم قمر

وز عقیق لعل تو، لعل بدخشان خون جگر

مشک تاتاری که این سان منتشر شد در جهان

از عبیر زلف تو باد صبا دادش خبر

هم حکایت می کند روی تو را بستان و گل

هم روایت می کند بانگ مرا مرغ سحر

تا چه خواهد بود حال سینه های چون حریر

تیر مژگانت که کرد از گنبد گردون گذر

گر نیازی آورم روزی بگو دشنام تلخ

طوطیان را باید از منطق چکد شهد و شکر

تاکیم رنجور خواهی، گر کشی زودم بکش

خون عاشق باشد اندر مذهب خوبان هدر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode