گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - رسوای عشق

 

بامدادان قاصدی از کوی یار آمد مرا

قاصدی فرخنده ز آن فرخ دیار آمد مرا

جان همی کردم فدا در راه آن فرخنده پیک

کز ورودش جانی از نو مستعار آمد مرا

آبرویم رفت گر در عاشقی از کف چه غم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - سُلطانِ اوادنی قُباب

 

طره پر پیچ و تابت از دلم بربوده تاب

چشم مست نیم خوابت از دو چشمم برده خواب

خال مشکین بر جمالت یا که در آزر خلیل

زلف پرچین بر عذارت یا بچهر خور نقاب

از شرار شعله خوی تو جمعی سینه سوز

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - مُنجی دور زمان

 

ماه من، ای کز رخت دایم بتاب است آفتاب

نور را از رویت اندر اکتساب است آفتاب

می خرامی بر زمین از ناز و خود گویا ز رشک

هر نفس یا لیتنی کنت تراب است آفتاب

ای ظهور نور حق و ای منجی دور زمان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - نوبهار آمد

 

نوبهار آمد که باغ و راغ را زیور کند

زیوری از نو نماید زینتی دیگر کند

طرف گلشن را، ز شکل ارغوان و رنگ گل

همچو سطح آسمان پر ماه و پر اختر کند

بس که رنگین حله ها آرد برون صباغ صنع

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - سجده گاه عاشقان

 

طوطی طبعم دگر آغاز شیوایی کند

مدح موعود امم، با این خوش آوائی کند

ای شهنشاهی که فرمانبر تو را آمد قضا

هم قدر از قدرتت کسب توانائی کند

ای خداوندی که در ملک مکان و لا مکان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - اسکندر گل

 

وقت شد کاسکندر گل لشکر آرایی کند

لشکر گل را خدیو باغ دارایی کند

باغ را دست صبا، عنبر نهد در آستین

راغ را جیب هوا، مشکین ز بویایی کند

خفتگان بوستان را باد بیداری دهد

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - جلوه پروردگار

 

حیدر صفدر علی، شاهنشه ملک وقار

نفس احمد، همسر زهرا و باب هفت و چار

منبع انوار یزدان مهر گردون جمال

کاشف اسرار سبحان جلوه پروردگار

آن خداوندی که گر بردارد از عارض حجب

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - صبح صادق

 

داد دیگر بار زیور باغ را ابر بهار

گشت چون خلد برین از سبزه صحن مرغزار

باد نوروزی وزان شد باز در اطراف باغ

ابر آزاری دگر شد درّ فشان در کوهسار

بار دیگر غنچه از بهر تبسم لب گشود

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - مهر منیر

 

باز می بینم به عالم طرفه جشنی بی نظیر

باز می بینم همی اسباب عشرت دلپذیر

عیش و عشرت را مهیا هر که از خرد و بزرگ

وجد و شادی را مصمم هر که از برنا و پیر

عالمی دمساز عشرت از رعیت تا سپاه

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - شاه اورنگ امامت

 

دی به تأدیبم ادیبی نکته سنج و نکته دان

هی همی گفتا: زهی از عقل و دانش بی نشان

چند با نیرنگ و دستان، روز و شب باشی قرین

چند از فرهنگ و دانش، گاه و گه جویی کران

لختی از دانش نظر بگشا به کار این سپهر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - زلزله کرمان

 

داورا،‌ دریادلا، ای آن که در هنگام خشم

اوفکنده سطوتت بر چار ارکان، زلزله

ای که گاه خشم و روز کین، ز اطباق حشم

رعب تو انداخته بر طاق کیوان، زلزله

مرمرا درحضرتت بس شکوه ها باشد کنون

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - دیدار آفتاب

 

ای که اندر گلشن خوبی گلی نشکفته است

خرّم و سیراب الحق چون گل رخسار تو

نونهالی چون قدت نارسته در بستان دل

ای دل و جانم فدای قامت و رفتار تو

بوستان دلبری را سر بسر دیدم نبود

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

ای که داری هوس لعل لب جانان را

تا لبش را به لب آری، به لب آری جان را

زهر پیماید اگر خواهم از او آب حیات

درد افزاید اگر خواهم از او درمان را

دل ویران من آباد شد از دست غمش

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

هیچ می‌دانی مرا در بوته دل تاب نیست؟

کمتر آتش زن که جانم، کمتر از سیماب نیست

هرشب از هجر تو می میریم و در بالین خاک،

مردگان را خود نشاید کس بگوید خواب نیست

مردم چشمم شود منزلگه عکس رخت،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

ای که چون چشم بت من، حال بیماریت هست

می‌نماید کز طلب، اندر دل‌آزاریت هست

فصل گل بی‌مِی نشاید زیستن ور نیست زر،

هشت باید در گرو، تا دلق و دستاریت هست

بر جفای باغبان بی‌مروّت صبر کن،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

وقت شد کاسکندر گل لشکر آرایی کند

لشکر گل را خدیو باغ دارایی کند

باغ را دست صبا، عنبر نهد در آستین

راغ را جیب هوا، مشکین ز بویایی کند

خفتگان بوستان را باد بیداری دهد

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

ماه من از شرم بر خورشید اختر پرورد

سرو من بر رخ ز مشکین طرّه عنبر پرورد

قد برافرازد به بزم، آنگه برافروزد جمال

ماه نخشب را فراز سرو کشمر پرورد

آن دو زلف عنبرین پرورده رخسار اوست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

ای ز شرم عارضت در کاستن جرم قمر

وز عقیق لعل تو، لعل بدخشان خون جگر

مشک تاتاری که این سان منتشر شد در جهان

از عبیر زلف تو باد صبا دادش خبر

هم حکایت می کند روی تو را بستان و گل

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

ای ز ماه طلعتت خورشید تابان شرمسار

وز عبیر طرّه ات مشک تتاری یادگار

چیست شهد جان مشتاق، آن دو لعل شکرین

چیست تار عمر عاشق، آن دو زلف تابدار

صبح و شام از ساحت گیتی گریزد در عدم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

چشم بدبین فلک بادا هم از روی تو کور

از رخ پاک تو یا رب دیده ناپاک دور

خواستم در حلقه زلفت شبی منزل کنم

بست بر من خط و خال عارضت راه عبور

غافلی از رمز عشق و سرّ درد عاشقی

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode