گنجور

 
افسر کرمانی

داورا،‌ دریادلا، ای آن که در هنگام خشم

اوفکنده سطوتت بر چار ارکان، زلزله

ای که گاه خشم و روز کین، ز اطباق حشم

رعب تو انداخته بر طاق کیوان، زلزله

مرمرا درحضرتت بس شکوه ها باشد کنون

می نپرسی از که، از این نامسلمان، زلزله

بود روشن شام من چون روز امید وصال

کرد روزم تیره همچون شام هجران، زلزله

در شبی تاریک تر از جعد شبرنگ بتان

با دلی پر کینه بر من تاخت یکران، زلزله

من به خواب خوش ز هر نیک و بدی پوشیده چشم

ناگهان آمد به من دست و گریبان، زلزله

او به من پرخاش جوی و من به او چالش گرای

من گذشتم از سر و دل، کند از جان، زلزله

گرچه رفت آن شب میان ما و او جنگی عظیم

لیک کرد آخر، به من فتحی نمایان، زلزله

خانه و کاشانه ام بنمود او زیر و زبر

بوالعجب بر خرمنم افروخت نیران، زلزله

خانه من کو بُدی نیز از حوادث در امان

بی در و دیوار کردش چون بیابان، زلزله

خانه ام کو بودی از سد سکندر سخت تر،

حالیا با شهر لوطش کرده یکسان، زلزله

خانه ام ویران نمود و خانه آبادان نگفت

خانه اش آباد سختم کرد ویران، زلزله

پیش از اینم بود سامان و سری در این دیار

هان به من نگذاشته نه سر نه سامان، زلزله

من چه گویم تا چه کرد این عهد با ابنای دهر

خاصه با امثال من، جمعی پریشان، زلزله

فتنه چنگیز دون با مردم ایران نکرد

آنچه کرد این روزها با خلق کرمان، زلزله

قصه کوته، یک دومه شد کز سر قهر و غضب

هی به ما ورزید هر دم رسم طغیان، زلزله

اندک اندک گاه آمد، نرم نرمک گاه رفت

گاه شد بر خلق پیدا، گاه پنهان، زلزله

تا به چندی پیش از این، بیگاه و گه، هر صبح و شام

می زدی در عرصه این ملک، جولان، زلزله

چون شنید آوازه سیاسی و قهاریت

رفت ازین کشور برون افتان و خیزان، زلزله

اندرین کشور نخستین عهد آمد شادمان

وآخرین نوبت برون شد زار و نالان، زلزله

شکرلله کز جلالت ره سپرد اندر عدم

همچو بدخواه شهنشه ظل یزدان، زلزله

ظل یزدان سایه حق، ناصرالدین شاه راد

کو فکنده هیبتش بر کاخ امکان، زلزله

باد قصر جاهش از زلزال هر آفت مصون

تا بهر قرنی نماید، رخ به کیهان، زلزله

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode