گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

هرگز گلی شکفته نشد از نسیم خویش

گاهی توجهی به غلام قدیم خویش

نشناسدم کسی که ندارم قرینه ای

عنقا نهفته ماند ز مثل عدیم خویش

درهم تر از حساب تو کاری است چون کنم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

یا در درون قبه این آسمان مباش

یا از حوادثی که رسد دل گران مباش

کس را خط دوام فراقت نداده اند

بار جهان اگر نکشی درجهان مباش

تا میهمان میکده ای نقل و جام هست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش

کو جام جم که آینه سازم ز آهنش

زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر

تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش

غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

افغان که بعد صد طلب و جست‌و‌جوی خویش

پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش

آزرده تر ز آبله خار دیده ام

خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش

از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

بستم در تصرف گفت و شنید خویش

دادم به قبض و بسط تو قفل کلید خویش

رفتم به آه و ناله کنم ساز خلوتی

بردم ز مجلس تو نشید و نبید خویش

شب از خیال وصل تو خوابم نمی برد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

هر صبح کن دو جام شراب مغانه فرض

فاضل ازین دوگانه کن آن پنجگانه فرض

در میکده مرید صراحی و جام باش

بر خویش کن سجود و قیام شبانه فرض

جدست کار عشق همه، هزل و کذب نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

حکم جفا صحیح و امید وفا غلط

تعبیر تو درست ولی خواب ما غلط

ته کاسه سگ تو به ما کس نمی‌دهد

لاف گدا ز مکرمت پادشا غلط

یک فال خوب راست نشد بر زبان ما

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

صد جا در انتخاب تو پیدا کنم غلط

تا بر صحیح من نکشی بی تمیز خط

دیدیم اهل دایره بزم خاص را

چندان نوشته ای که نگنجد در آن نقط

چشمت به پندنامه ما وانمی شود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

در عشق کار بوده و سامان نبوده شرط

سر بوده و طریق گریبان نبوده شرط

گفتم چنان که درد دهندم دوا دهند

افغان که نام بردن درمان نبوده شرط

بر خلق بوده بیشتر آسان گریستن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

گوید سحر که شب گذر افکنده ای به باغ

گل ها نشان دهند ز تو بلبلان سراغ

هر شام جستجوی تو آرد به کاخ و کوی

هر صبح جستجوی تو دارد به باغ و راغ

فردوس غیرت آرد و رضوان حسد برد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

نالم ز چرخ اگر نه بر افغان خورم دریغ

گریم به دهر اگرنه به طوفان خورم دریغ

بر گل شکر نشاند و خون جگر دهد

بر سفره سپهر به مهمان خورم دریغ

صبحم که بر صبوح خودم خوانده روزگار

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

زان شب که یار کرد نگاهی به سوی دل

دیگر به سوی خویش ندیدیم روی دل

صاحبدلی بود که نصیبی به ما دهد

گویی به خاک ما نرسیدست بوی دل

آن را که رخ ز آیینه دوست تافتند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

ما حال خویش بی‌سر و بی‌پا نوشته‌ایم

روز فراق را شب یلدا نوشته‌ایم

قاصد به هوش باش، که بر یک جواب تلخ

عرض هزار گونه تمنا نوشته‌ایم

شیرین‌تر از حکایت ما، نیست قصه‌ای

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

از ما حذر که دست ز آداب شسته‌ایم

شرم از دل و زبان، به می ناب شسته‌ایم

از یک حدیث لطف، که آن هم دروغ بود

امشب ز دفتر گله صد باب شسته‌ایم

امروز آب دیده ندارد اثر که دوش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

زین غم نه گریه آید و نی ناله برکشم

سخت است حال مشکل اگر تا سحر کشم

غایب نگشته از نظر از پا درآمدم

من آن نیم که رنج فراق سفر کشم

آن بلبل ندیده بهارم که انتظار

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

خود را کباب ازین دل خودکام کرده‌ام

این پاره‌آتشی‌ست دلش نام کرده‌ام

گر روزگار دشمن من گشته دور نیست

خون‌ها ز رشک در دل ایام کرده‌ام

این دل که در وصال تسلی ازو نبود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

امروز پیشت از غم خود دم نمی‌زنم

فارغ نشین که بزم تو برهم نمی‌زنم

انداختم به بردن شادی هزار کم

غیر از دو شش به باختن غم نمی‌زنم

نازم به این شرف که غلام محبتم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

تا از قضای دشت به گلشن فتاده ام

از چشم طایران نوازن فتاده ام

در نقش کارگاه جهانم نمود نیست

کز ضعف همچو رشته ز سوزن فتاده ام

گه سینه می خراشم و گه چهره می کنم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

ما برق جای نور به کاشانه برده‌ایم

آتش به پاسبانی پروانه برده‌ایم

بگرفته خواب دیده بخت و امید را

از بس ز وعده‌های تو افسانه برده‌ایم

با ما اگر خدای کند دشمنی به جاست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

ساقی به زحمت آمده ام تا به پای خم

یک کاسه می بیار وگر نیست، لای خم

باطن ز کسب معرفتم به نمی شود

تبدیل خلق می کنم از کیمیای خم

از یک پیاله ام ز خلاف فلک بخر

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode