افغان که بعد صد طلب و جستوجوی خویش
پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش
آزرده تر ز آبله خار دیده ام
خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش
از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم
چون خوشه کرده دانه گره در گلوی خویش
آبم نماند در جگر از بس گریستم
دیگر به کار گریه کنم آب روی خویش
می سوخت کلک و دفتر اگر داشتی دلم
از گفتگوی دوست سر گفتگوی خویش
دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
در حیرت جمال تو گم بودم ای دریغ
فرصت نشد که از تو کنم جستجوی خویش
عشق است و صد امید «نظیری » گناه نیست
با او بگوی یک سخن از آرزوی خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش
دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش
روی دل کسان نتوان دید و روی دوست
گر روی دوست خواهی منگر به روی خویش
ور برگ ترک خویشتنت نیست در سلوک
[...]
ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش
خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین
درآفتاب پرتو خورشید روی خویش
ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود
[...]
تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش
جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش
چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من
آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش
خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود
[...]
رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش
شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا
[...]
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش
آبی است آبرو که نیاید به جوی باز
از تشنگی بسوز ومریز آبروی خویش
هرکس که همچو صبح نفس راشمرده زد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.