گنجور

 
نظیری نیشابوری

افغان که بعد صد طلب و جست‌و‌جوی خویش

پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش

آزرده تر ز آبله خار دیده ام

خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش

از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم

چون خوشه کرده دانه گره در گلوی خویش

آبم نماند در جگر از بس گریستم

دیگر به کار گریه کنم آب روی خویش

می سوخت کلک و دفتر اگر داشتی دلم

از گفتگوی دوست سر گفتگوی خویش

دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز

پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

در حیرت جمال تو گم بودم ای دریغ

فرصت نشد که از تو کنم جستجوی خویش

عشق است و صد امید «نظیری » گناه نیست

با او بگوی یک سخن از آرزوی خویش