گنجور

 
نظیری نیشابوری

نالم ز چرخ اگر نه بر افغان خورم دریغ

گریم به دهر اگرنه به طوفان خورم دریغ

بر گل شکر نشاند و خون جگر دهد

بر سفره سپهر به مهمان خورم دریغ

صبحم که بر صبوح خودم خوانده روزگار

خندم به طنز و بر لب خندان خورم دریغ

مهمان مسرفم که به ممسک رسیده ام

بر مرگ میزبان به سر خوان خورم دریغ

با جاهلان معجبم افتاده اختلاط

تحسین کنم به ظاهر و پنهان خورم دریغ

کارم به دوستی ریایی فتاده است

در مرگ دوستان به گریبان خورم دریغ

بیماری ضعیف خرد را علاج نیست

با حکمت مسیح به درمان خورم دریغ

دشوار کم شود اگر افسوس کم خورم

مشکل از آن فتاده که آسان خورم دریغ

بازآی تا به پای تو ریزم نثار خویش

من آن نیم که بهر تو بر جان خورم دریغ

شورابه ای که بر لبم از دیدگان چکد

دونم اگر به چشمه حیوان خورم دریغ

در آه و ناله عمر «نظیری » به سر رسید

سیر آمدم ز بس که پریشان خورم دریغ