گنجور

 
نظیری نیشابوری

هرگز گلی شکفته نشد از نسیم خویش

گاهی توجهی به غلام قدیم خویش

نشناسدم کسی که ندارم قرینه ای

عنقا نهفته ماند ز مثل عدیم خویش

درهم تر از حساب تو کاری است چون کنم

با تیره تر دلی ز دماغ سقیم خویش

من موشکافم او گر هم بر گره زند

درمانده ام به بازی بخت ندیم خویش

محجوبم از تقید خود مستیی کجاست

کایم برون ز خرقه پرهیز و بیم خویش

گر پا کشم سرم به خرابات می رود

امیدوارم از روش مستقیم خویش

دل را به کوی عشق به تکلیف خوانده اند

هرجا برم رود به مقام قدیم خویش

گر بر فراز مسند شاهی نشسته ام

بیرون نمی نهم قدمی از گلیم خویش

مستی بگو بریز «نظیری » که رفت نیست؟

ظاهر مکن سلامت طبع سلیم خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode