گنجور

 
نظیری نیشابوری

هرگز گلی شکفته نشد از نسیم خویش

گاهی توجهی به غلام قدیم خویش

نشناسدم کسی که ندارم قرینه ای

عنقا نهفته ماند ز مثل عدیم خویش

درهم تر از حساب تو کاری است چون کنم

با تیره تر دلی ز دماغ سقیم خویش

من موشکافم او گر هم بر گره زند

درمانده ام به بازی بخت ندیم خویش

محجوبم از تقید خود مستیی کجاست

کایم برون ز خرقه پرهیز و بیم خویش

گر پا کشم سرم به خرابات می رود

امیدوارم از روش مستقیم خویش

دل را به کوی عشق به تکلیف خوانده اند

هرجا برم رود به مقام قدیم خویش

گر بر فراز مسند شاهی نشسته ام

بیرون نمی نهم قدمی از گلیم خویش

مستی بگو بریز «نظیری » که رفت نیست؟

ظاهر مکن سلامت طبع سلیم خویش

 
 
 
بابافغانی

فردا که هر غنیم نماید غنیم خویش

دست منست و دامن یار قدیم خویش

یا رب بمذهب که بود سوختن روا

آنرا که پرورند بناز و نعیم خویش

گر پی برد غنی که چه سودست در کرم

[...]

عرفی

درمانده ام به صحبت امید و بیم خویش

گه نوحه سنج خویشم و گاهی ندیم خویش

کامی که از شرف محک جود حاتم است

می بایدم گرفت از بخت لئیم خویش

هوشم فدای نکهت آن گل که تا ابد

[...]

قدسی مشهدی

هستیم با تو بر سر عهد قدیم خویش

ما گم نکرده‌ایم ره مستقیم خویش

در بیخودی ز جور تو کردم شکایتی

شرمنده‌ام بسی ز گناه عظیم خویش

هرگز به بخت تیره خود برنیامدم

[...]

سعیدا

سر را بر آستانهٔ فکر صفات نه

زنهار پا دراز مکن از گلیم خویش

ز احسان زید و عمرو مکن چشم دل دوبین

چون کورباطنان مده از کف کریم خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه