گنجور

 
نظیری نیشابوری

گوید سحر که شب گذر افکنده ای به باغ

گل ها نشان دهند ز تو بلبلان سراغ

هر شام جستجوی تو آرد به کاخ و کوی

هر صبح جستجوی تو دارد به باغ و راغ

فردوس غیرت آرد و رضوان حسد برد

بر هر زمین که با تو میسر شود فراغ

زخمم به بوی مشک تو تبخاله در دهن

داغم ز شور لعل تو خونابه در ایاغ

نور ستاره ها همه از آفتاب تست

روی تو هست، نیست غم از مردن چراغ

آن را که داغ عشق به مستی نهاده ای

نایب هزار بوسه زند بر نشان داغ

ما را که فال عیش قدوم تو مطلب است

خوش تر بود ز نغمه بلبل فغان زاغ

مغز از بخور مجمر زلفت معطر است

جام میی که از تو گلستان کنم دماغ

از دوست گو «نظیری » و با دوست دم برآر

غیر از حدیث مهر و وفا لابه دان و لاغ