از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش
کو جام جم که آینه سازم ز آهنش
زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر
تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش
غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او
دلق از بدن برآرم و دربر کشم تنش
نگذارمش به حرف که گوید کدام و کیست
گر از قفای در رسد آواز دشمنش
از دست من به حیله برون رفته بارها
تا پا نگیرمش نکنم سست دامنش
سیب ذقن به بازیش از کف نمی دهم
تا دست کوتهم نشود طوق گردنش
زین سیمگون حصار «نظیری » نمی رود
تا قفل سیم او نشود نعل توسنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و زیباییهای معشوق خود اشاره میکند و با تصاویری زیبا و شاعرانه، از تلاش خود برای به تصویر کشیدن معشوق میگوید. او از جادوی عشق و چالشهایی که در این مسیر تا به دست آوردن دل معشوق وجود دارد، صحبت میکند. شاعر از ذهن خود میخواهد که با یاری از افکار و تخیلات، معشوق را به بهترین شکل ممکن مجسم کند و در این راه، از موانع و دشمنان دوری کند تا بتواند از عشق خود محافظت کند. این شعر به بیان زیباییهای عشق و احساسات عمیق شاعر میپردازد.
هوش مصنوعی: از شراب و داستانهایی که در دل من جا دارد، روشن شدهام. اکنون به دنبال جام جمشید هستم تا از آهن آن آینهای بسازم.
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش، مانند شمعی که میسوزد، میخواهم آسمان را به تسخیر درآورم تا هر شب، به گونهای که آفتاب در صبح برمیخیزد، نور را از روزنی که ایجاد کردهام، بیرون بیاورم.
هوش مصنوعی: من از تنهایی دور میشوم و به او نزدیک میشوم، لباس خود را کنار میزنم و بدن او را در آغوش میگیرم.
هوش مصنوعی: نگذار او را به حرف و سخن بیاندازم که بگوید چه کسی و کیست، اگر از پشت در صدای دشمنش به گوش برسد.
هوش مصنوعی: من بارها تلاش کردهام که او را به دام بکشیم، اما هر بار به نحوی از دستم فرار کرده است. تا وقتی که نتوانم او را بهخوبی در دامن خودم نگهدارم، بیمیل نخواهم بود.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم سیب ذقن را به راحتی از دست بدهم تا همسرم تحت فشار قرار نگیرد و احساس نکند چیزی را که دارد از دست میدهد.
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن یک حصار زیبا و باارزش است که به دقت نگهداری شده و از آن محافظت میشود. این حصار به قدری محکم و ارزشمند است که نمیتوان آن را از بین برد یا به راحتی به آن آسیب رساند. نعل اسب هم به عنوان نمادی از قدرت و حرکت در اینجا به کار رفته و نشاندهندهی تلاش برای عبور از موانع است. در واقع، این متن به اهمیت حفاظت از ارزشها و تلاش برای پیشرفت اشاره دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن خط تیره گرد بناگوش روشنش
گوئی نوشته اند بخون دل منش
خون دل منست نه خط آن زبسکه گشت
اندر دلم خیال بناگوش روشنش
در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام
[...]
دادیم دل به دست تو در پای مفکنش
غافل مشو ز ناله و زاری و شیونش
چون دست در غمت زد و پا استوار کرد
گر دست می نگیری در پا میفکنش
ما عهد اگر نه با سر زلف تو بسته ایم
[...]
مرغِ دلم که زلفِ تو باشد نشیمنش
کی آرزو کند هوسِ سینۀ منش
هرگز وی التفات به زندانِ تن کند
روحی که زیرِ سایۀ طوباست مسکنش
خورشید اگر ز گوشۀ برقع کند نگاه
[...]
گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش
دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم
آن کو خبر ندارد ازین غم خنک تنش!
دستم نمیرسد که: کنم دستبوس او
[...]
او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش
تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش
دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.