گنجور

 
نظیری نیشابوری

ساقی به زحمت آمده ام تا به پای خم

یک کاسه می بیار وگر نیست، لای خم

باطن ز کسب معرفتم به نمی شود

تبدیل خلق می کنم از کیمیای خم

از یک پیاله ام ز خلاف فلک بخر

کز سر برون شدم چو می از تنگنای خم

گر خم شکست محتسبم غم نمی خورم

کافیست یک کرشمه ساقی بجای خم

تا هست باغ و میکده از غم پناه هست

یا زیر گل شویم نهان یا قفای خم

چشمم غنی شد از کرم پیر می فروش

طبعم کریم شد ز دم دلگشای خم

مستی من ز جنس حریفان دور نیست

نوشم می از قرابه دیگر ورای خم

پیمانگی کند فلکم، مهر قطرگی

گردون صلای جام زند من صلای خم

در حرص نان چو مور «نظیری » چه مانده ای

طاووس می شود مگس اندر هوای خم