جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۴ - جواب گفتن پدر پسر را
حسن سیرت محل تغییر است
عارف از عشق آن کران گیر است
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۲ - نخل بیان فضیلت عشق بستن و شاخچه آغاز سبب نظم کتاب به آن پیوستن
اگرچه موی من اکنون چو شیر است
هنوز آن ذوق شیرم در ضمیر است
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۹ - داستان دختر بازغه نام از نسل عاد که به مال و جمال نظیر خود نداشت و غایبانه عاشق جمال یوسف شد و در آن آیینه جمال حقیقت دید و از مجاز به حقیقت رسید
بگفت ای از تو کار نیکویی راست
بدین خوبی جمالت را که آراست
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۸ - در پشیمان شدن زلیخا از فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فریاد و زاری کردن بر مفارقت وی
بسا عاشق که بر هجران دلیر است
به آن پندار کز معشوق سیر است
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۵ - خاتمه در شکر اتمام و تاریخ اختتام و دعای بعض اکرام ابقاهم الله تعالی الی یوم القیام
ز بس در بیشه مردی دلیر است
ز مردان جهان نامش دو شیر است
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴ - گفتار در نعت سید المرسلین صلی الله علیه و سلم
خداوندا سلیمی خوش فقیر است
به دست نفس نافرمان اسیر است
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۷ - آغاز داستان
نه مرد است آن که در یک جا اسیر است
که زن در کنج خانه جایگیر است
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۷ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را
دگر گفتی که چشمت شیرگیر است
کمانت ابرو و مژگانت تیر است
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف سیم شمشیر است که بیش برست » برگ هفتم شش شمشیر است
ای آنکه زبون آهویت صد شیر است
سر پنجه آفتاب دستت زیر است
بر خصم تو شمشیر کشد از همه سو
کز شش جهت او سزای شش شمشیر است
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است
چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است
کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان
صف مژگان درازت که پر آن تیر است
رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافتهای
[...]
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رسیدن آن گل نودمیدهٔ چمن رعنایی و سرو تازه رسیدهٔ گلشن زیبایی به مرغزاری که پنجهٔ چنارش شاخ بیداد شکستی و آفتاب بلند پایه در سایه بیدش نشستی
چو مه با خور بود نقصان پذیر است
می از تنها نشستن شیر گیر است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۵ - در بیان گرفتاری فرهاد به کمند عشق شیرین
به خونریزی عتابش بس دلیر است
که هم پیمان شکن هم زود سیر است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت
مرا باری دل از وی ناگزیر است
سرم در چنبر عشقش اسیر است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۷ - در نوشتن شیرین جواب خسرو را و عتاب کردن بدو در عشق و محبت با دیگران
به خود گفتم که گر خسرو امیر است
چو داغ عاشقی دارد فقیر است
عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۳
در باغم و دل شکارگاه شیراست
نگشوده نظر دل از تماشا سیر است
چون دیده گشایم که چمن بیگانه ست
چون سینه گشایم که هوا شمشیر است
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۱۵ - در تمثیل مناظرهٔ ماهی و سمندر با یکدیگر
همان جسمت زسردی ناگزیر است
همان در طبعت آتش زمهریر است
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
سرخوش از می چو نیم موج هوا شمشیر است
ابر تر را چکنم قطره باران تیر است
زور بازوی توانائیم از فیض می است
باده در طبع من آبست که در شمشیر است
موج سان بر سر هر قطره می می لرزم
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
گفتم سفری کنم اگر تقدیرست
دلگیری فارس را سفر تدبیر است
اما چکنم که آب چشم تر من
چون خاک سر کوی تو دامنگیر است
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
مدعی گر نکند بحث سخن دلگیر است
در جدل گوش و زبانش سپر و شمشیر است
باغبان گو مشو از صحبت ایشان غافل
گل جوان است، اگر مرغ گلستان پیر است!
نیست در عشق همین بند به پای مجنون
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
به بوی خرقه گلم در چمن عنانگیر است
ز شوق شال سرم را هوای کشمیر است
خزان به گلشن آزادگان ندارد راه
نشاط اهل قناعت، بهار تصویر است
در آن دیار همان به که پرسشت نکنند
[...]