عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۹ - تشویق نمودن مستعداد بولایت حضرت شاه مردان
از کسی کو راه حق پوشید و رفت
آستان دوزخ او بوسید و رفت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹
یار ما زاری ما نشنید و رفت
آمد و در حال وا گردید و رفت
زلف او در تاب رفت از دست ما
دل ربود و سر ز ما پیچید و رفت
جان ما را یک زمان دلشاد کرد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
دوش غم بر گریههای زخم ما خندید و رفت
پارهای بر ریشهای ما نمک پاشید و رفت
عید نومیدی مبارک باد کز رویش نگاه
همچو اشک حسرتم در خاک و خون غلتید و رفت
شب در آمد غم درون از رخنههای سینهام
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۵
دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت
هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد
روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب
تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت
چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من
گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت
بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴
بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت
زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت
از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی
یکنظر دردیده کردآن هر دون را دزدید و رفت
گرچه دل از پا درآمد در ره عشقش ولی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت
آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت
ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب
عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت
مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۴ - شاطر
شوخ شاطر خانه ام را آمد و پرسید و رفت
دامن خود را به اطراف کمر پیچید و رفت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۶۰ - نداف
دلبر نداف آمد خانه ام را دید و رفت
پخته های خویش را با یکدگر پیچید و رفت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۷ - نوره ساز
نوره ساز امرد ز حالم مو به مو پرسید و رفت
جامه خود را کشیدم آمد و مالید و رفت
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت
جلوهٔ روی تو چون آیینه در خور دید و رفت
در ره همت به پای شوق مانند حباب
چشم را از هر دو عالم می توان پوشید و رفت
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۰
دی به شبنم گریهٔ ما نوگلی خندید و رفت
از زبان اشک هم درد دلی نشنید و رفت
از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است
چون نفس باید بر این آیینه هم پیچید و رفت
شمع محفل بر خموشی بست و مینا بر شکست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۴
رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت
این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت
از صبح این چمن طربی چشم داشتیم
آخر نفس بر آینهٔ ما دمید و رفت
دیگر پیام ما بر جانان که میبرد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۵
هر کس اینجا یک دو دم دکان بسمل چید و رفت
ساعتی در خاک ره، لختی به خون غلتید و رفت
هرکه را با غنچهٔ این باغ کردند آشنا
همچو بوی گل بآه بیکسی پیچید و رفت
صبح تا طرز بنای عمر را نظّاره کرد
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۵ - حکایت
در آخر شد و شاه را دید و رفت
ولی آنچه شه گفت، نشنید و رفت
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۱۰- پیشوای اهل باطل چون دگر اشباه خویش
پیشوای اهل باطل چون دگر اشباه خویش
بیش و کم در عمر خود یک حرف حق نشنید و رفت
حجت حق را به عصر خود همی نشناخت باز
وقت رفتن در جهنم جای خود را دید و رفت
ریشه صدق و وفاق و مردمی برکند و مرد
[...]
صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۱۲- سوره یوسف » ۳۴- اسرار
نور او اول به دل تابید و رفت
مر تو را آرام جان بخشید و رفت
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
هر که آمد گل ز باغ زندگانی چید و رفت
عاقبت بر سستی اهل جهان خندید و رفت
کس در این ویرانه جز یکدانه حاصل برنچید
هر که آمد دانه بذر هوس پاشید و رفت
سر چرا عاقل فرود آرد، به تاجل سلطنت
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۸۲ - سفر اشک
اشک طرف دیده را گردید و رفت
اوفتاد آهسته و غلتید و رفت
بر سپهر تیرهٔ هستی دمی
چون ستاره روشنی بخشید و رفت
گرچه دریای وجودش جای بود
[...]