تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب
تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت
چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من
گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت
بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد
آب را از چشمه باید راه جو پرسید و رفت
کوچه تابوت اگر آمد درین راهت به پیش
تا به منزل می توانی سایه وش خوابید و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس جدایی و غم ناشی از آن اشاره دارد. شاعر از "تخم اشک" سخن میگوید که از دل میخیزد و بیانگر درد و اندوه است. او میگوید که باید این درد را بپاشد و از هم بپاشد و برود. در ادامه، او به یاد شبهایی میافتد که در کنار محبوبش بوده و از این که او میخندیده و میرفته، غمگین است. همچنین، اشاره میکند که گمگشتگی و سردرگمی در زندگی وجود دارد و برای پیدا کردن آرامش باید از سرچشمهها سوال کرد. در پایان به حضور تابوت در مسیر زندگی و ناتوانی برای استراحت اشاره میکند، نشاندهنده سختی و درد ناشی از فقدان و جدایی.
هوش مصنوعی: ای دل، اشکهایت را دور بریز، زیرا همانطور که ابرها باران میبارند و سپس میریزند و میروند، تو هم باید از غمهایت رها شوی و پیش بروی.
هوش مصنوعی: وقتی که جام روی مینا میآید، شب فرامیرسد و من به خاطر ماندن آن جام گریه میکنم، اما او لبخند میزند و میرود.
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیت این چمن، انسان باید برای پیدا کردن آب از چشمه، راه و مسیر درست را بپرسد و پیش برود.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگیات با مشکلات و موانع روبرو شدی، میتوانی با آرامش و صبر پیش بروی و در نهایت به مقصد خود برسی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش غم بر گریههای زخم ما خندید و رفت
پارهای بر ریشهای ما نمک پاشید و رفت
عید نومیدی مبارک باد کز رویش نگاه
همچو اشک حسرتم در خاک و خون غلتید و رفت
شب در آمد غم درون از رخنههای سینهام
[...]
دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت
هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد
روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
[...]
بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت
زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت
از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی
یکنظر دردیده کردآن هر دون را دزدید و رفت
گرچه دل از پا درآمد در ره عشقش ولی
[...]
بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت
آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت
ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب
عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت
مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست
[...]
ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت
جلوهٔ روی تو چون آیینه در خور دید و رفت
در ره همت به پای شوق مانند حباب
چشم را از هر دو عالم می توان پوشید و رفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.