گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام

 

نه با کس سخن گفت و نه بنگریست

ز تمیار خود روز و شب می گریست

عیوقی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۴۲ - ۱۲ - النوبة الثالثة

 

یک چشم من از فراق یارم بگریست

و آن چشم دگر بخیل گشت و نگریست‌

میبدی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۷ - در استغناء طبع خویش

 

نه معن زائده دانم نه حاتم طائی

نه آنکه از پی هجران میهمان بگریست

نکرد با من ازین ناکسان کس احسانی

کزان سپس نه به چشم هوان به من نگریست

خاقانی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۳۷ - رفتن اسکندر به دز سریر

 

در آن تخت بی تاجور بنگریست

بر آن جام می بی‌باده لختی گریست

نظامی
 

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۱ - داستان موبد صاحب‌نظر

 

پیر در آن تیز‌رو‌ان بنگریست

بر همه خندید و به خود برگریست

نظامی
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

گرچ او هرگز به چیزی ننگریست

بهر هر چیزیش می‌باید گریست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی حیرت » مادری که بر خاک دختر می‌گریست

 

مادری بر خاک دختر می‌گریست

راه بینی سوی آن زن بنگریست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام

 

گر آدم را که در یک دانه نگریست

به سیصد سال می‌بایست بگریست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱) حکایت سلطان محمود در شکار کردن

 

چو شه در مُلک پیر زال نگریست

بسی از ملک خود برخویش بگریست

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۹) حکایت شعیب علیه السلام

 

دگر ره سالِ دیگر زار بگریست

دگر ره نیز نتوانست نگریست

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

چو شه در روی آن دلداده نگریست

سر او در کنار آورد و بگریست

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی

 

درو حیران بماند از بسکه نگریست

ز کس پنهان نماند از بسکه بگریست

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

سوی آن گور و لحد میبنگریست

بر سر آن گور برخود میگریست

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش دهم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

ذره‌ای یوسف بدو می‌ننگریست

تا زلیخا بر سر او می‌گریست

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات

 

دیدهٔ دل کو به گردون بنگریست

دید که اینجا هر دمی میناگریست

مولانا
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۴ - در بیان آنکه حضرت مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز تا در صورت بود نور او در آسمان و زمین میتافت. و چون از دنیا نقل فرمود و آفتاب جمالش از جهان پنهان شد، آن نور را با خود خواست بردن. پس آسمان و زمین نیز محروم خواستند ماندن. از اینرو میفرماید فما بکت علیهم السماء و الارض. – بیم آن بود که آسمان و زمین نماند و قیامت برخیزد. الاجهت فرزندان و بازماندگانش عالم قایم مانده است. اکنون عالم و عالمیان بطفیل اولاد او میزیند اولاد و خویشان و مریدان آنهااند که جنس ویند واقع اینست اگر دانند و اگر ندانند و هم در این معنی حدیث آمده است که ابدال امتی اربعون اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات واحد منهم ابدل اللّه مکانه واحداً آخرمن. الخلق فاذا جاء الامر قبضوا صدق اللّه. و در تقریر آنکه شیطان دشمنی است عظیم مکار و غدار. جز خدای تعالی کسی با او برنیاید. و معنی لاحول خوداینست که مرا آن قوت نیست که با او برآیم مگر بعون حق تعالی. آدم را علیه السلام با وجود آنکه خلیفۀ حق بود و عالم و دانا که و علم آدم الاسماء کلها بفریفت و راهزنی کرد و چندین سالش بیرون جنت سرگردان میداشت. از چنین دشمن چگونه شاید غافل بودن. پس هرکه عاقل باشد در خدا گریزد تا از مکر شیطان ایمن شود

 

آسمان و زمین زغم بگریست

چونکه بر حال زار خود نگریست

سلطان ولد
 
 
۱
۲
۳