گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ کلام خداوندیست معبود موحدان، پاسخ کننده خوانندگان، عالم بحال بندگان، داننده آشکار و نهان، باز خواننده بر گشتگان. یکی را بعبارت صریح باز خواند و پروردگاری خود بروی عرضه کند گوید وَ أَنِیبُوا إِلی‌ رَبِّکُمْ، یکی را باشارت عزیز خود بخواند و روی دل وی از اغیار بخود گرداند، و خداوندی و پادشاهی خود بروی عرضه کند و گوید: أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ عارفان را اشارتی کفایت باشد، چون رب العالمین گفت من سرها دانم و بر نهانیها مطّلعم ایشان سرّ خویش از غبار اغیار بیفشاندند هیچ پراکندگی در دل خود راه ندادند، و چون گفت من آشکارا دانم، ایشان در معاملت ظاهر با خلق خدای صدق بجای آوردند، از اینجاست که اهل اشارت گفته‌اند: یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ امر بالمراقبة بین العبد و بین الحق وَ ما یُعْلِنُونَ امر بالصّدق فی المعاملة و المحاسبة مع الخلق. و در بعضی کتب خدا است ان لم تعلموا این اراکم فالخلل فی ایمانکم، و ان علمتم انی أراکم فلم جعلتمونی اهون الناظرین الیکم؟ و نظیر این آیت آنست که رب العزة گفت: یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ اللَّه نگریستن چشمها بخیانت میداند، و آنچه در دلها پنهان دارند میداند، و خیانت چشم نگرندگان بتفاوت است از آنک روندگان بتفاوت‌اند. خیانت چشم متعبدان آنست که در شب تاریک چون وقت مناجات حق باشد در خواب شوند تا انس خلوت بریشان فوت شود.

به داود پیغامبر وحی آمد که یا داود کذب من ادعی محبتی اذا جنه اللیل نام عنی، أ لیس کل حبیب یحب خلوة حبیبه؟. و خلیل را باین خصلت بستود گفت: فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ چون شب درآمدی خواب از چشم وی برمیدی، و همه نظر وی بآثار صنع ما بودی و تسلی بدان یافتی، و بر مؤمنان ثنا کرد و بشب خاستن ایشان بپسندید و گفت: تَتَجافی‌ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ بیدارانند و شبخیزان، جهانیان در خواب شوند و ایشان با ما راز کنند و اندوه و شادی خویش بگویند. بدهیم ایشان را هر چه خواهند، و ایمن گردانیم ایشان را از هر چه ترسند. و خیانت چشم عارفان آنست که در غم نایافت وصل دوست اشک خونین نریزند. مردی دعوی دوستی مخلوقی کرد و ایشان را مفارقتی بیفتاد و آن ساعة که از یکدیگر می‌برگشتند. یک چشم این عاشق آب ریخت، و آن چشم دیگر نریخت، هشتاد و چهار سال بر هم نهاد آن یک چشم و برنگرفت. گفت چشمی که بر فراق دوست نگرید عقوبت آن کم ازین نشاید و فی معناه انشدوا:

بکت عینی غداة البین دمعا

و اخری بالبکا بخلت علینا

فعاقبت الّتی بخلت بدمع

بان غمّضتها یوم التقینا

یک چشم من از فراق یارم بگریست

و آن چشم دگر بخیل گشت و نگریست‌

چون روز وصال شد جزایش کردم

کاری نگرستی و نباید نگریست

گفته‌اند در فراق دوست چندان گریستن باید که و همت چنان افتد که دوست با اشک آمیخته است و با قطرات اشک در کنارت خواهد افتاد.

تا با دل من گرفتی ای جان تو قرار

من دیده خویش کرده‌ام لؤلؤ بار

باشد که بصحبت سر شکم یک بار

از راه دو دیده‌ام در آیی بکنار

و خیانت چشم صدیقان آنست که در کلّ کون چیزی در چشم ایشان نیکو آید تا بدان نگرند. هر که دوستی حق او را حقیقت بود چشمش از دیگران دوخته شود، ازینجا گفت محمد «حبّک الشی‌ء یعمی و یصمّ» و لقد قالوا:

یا قرة العین سل عینی هل اکتحلت

بمنظر حسن مذ غبت عن عینی

وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ صفت امّیّت درین آیت بیگانه را ذم است و نشان نقصان‌ وی، و در آن آیت که گفت «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ» مصطفی راع مدح است و نشان کمال وی، اشارت است که با هام نامی هام سانی نبود، و اتفاق اسامی اقتضاء اتفاق معانی نکند. و مذهب اهل سنّة در اثبات صفات حق جل جلاله برین قاعده بنا نهادند که از موافقت نام با نام موافقت معانی نیاید. اللَّه را صفت و نعت بسزای خدایی است و خلق از آن دور، و مخلوق را بصفت مخلوقی است و اللَّه از آن پاک، نبینی؟ که اللَّه را عزیز نام است، و یوسف را عزیز خواند؟ عزّت اللَّه بر سزای خویش و عزت مخلوق بر سزای خویش، و باتفاق مسلمانان و با قرار بیشتر کافران اللَّه موجود است و خلق موجود اما خلق موجود است بایجاد اللَّه، و اللَّه موجود است بقیام خویش و بهستی و بقاء خویش. و باتفاق مسلمانان اللَّه زنده است، و زنده در آفریده فراوانست، اما آفریده بنفس و غذا باندازه و هنگام زنده است، و اللَّه بحیاة و بقاء خویش باوّلیّت و آخریّت خویش، بی کی و بی چند و بی چون، و همه خصمان اهل سنت میگویند اللَّه صانع است و مخلوق صانع است، امّا مخلوق صانع است بحلیت و آلت و کوشش و اندازه، و اللَّه صانع است بقدرت و حکمت، هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد. و نظائر این در قرآن فراوانست و بر جمله اللَّه داند که خود چون است چنانک خود گفت چنانست، و بنده دانستن چونی وی را ناتوانست، آنچه اللَّه خود را گفت قبول آن از بن دندانست، و تصدیق آن از میان جانست، و ز هام نامی هام سانی پنداشتن راه بی راهان است و عین طغیانست. و امید داشتن که اللَّه را بتوهم و جست و جوی دریابم محال است، و آنچه ازین حاصل آید و بال است سلامت دین در پیغام پذیرفتن است و رساننده بپسندیدن و گردن نهادن، و جست و جوی بگذاشتن.

هر که این اعتقاد گرفت و بر طریق راست رفت سرانجام کار وی آنست که رب العزة گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و گفته‌اند که وَ الَّذِینَ آمَنُوا اشارتست بدرخت ایمان و نشاندن آن در دل مؤمنان، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اشارتست بشاخه‌های آن درخت و پروردن و بالیدن آن، أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ اشارتست ببار آن درخت و رسیدن میوه آن.

این آن درخت است که رب العالمین گفت و جای دیگر از آن خبر داد که أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها ثمره این درخت نه چون ثمره دیگر درختان است که از سال تا بسال یک بار میوه آرد، بلکه این درخت هر ساعتی بلکه هر لحظه نو میوه آرد، هر یکی برنگی دیگر و بطعمی دیگر و بویی دیگر. حلاوت عابدان از بار این درخت است، سور دل مریدان از بار این درخت است، صفاء وقت عارفان از بار این درخت است. امروز در سرای خدمت بر بساط طاعت ایشانراست بهشت عرفان لا مصروفة عنهم و لا محجوبة، و فردا در سرای وصلت بر بساط ولایت ایشانراست بهشت رضوان لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ.

وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ آن عهد و پیمان که با بنی اسرائیل رفت و در تحصیل این خصال پسندیده و تعظیم شرائط درین معظم آن در آیت مذکور است.

در شرع ما همان عهد است و با مؤمنان این امت همان پیمان، و حاصل آن دو کلمه است: التعظیم لامر اللَّه و الشفقة علی خلق اللَّه فرمان خدای را تعظیم نهادن، و بر خلق خدای شفقت بردن، وانگه در آن تعظیم صدق بجای آوردن، و درین شفقت رفق کردن. و حقیقت عبودیت همین است. چنانک گفته‌اند حقیقة العبودیة الصدق مع الحق و الرفق مع الخلق مصطفی ع دانست که این صدق و آن رفق کاری عظیم است و باری گران، و آدمی در تحصیل آن نکوشد و رغبت ننماید مگر که در آن ثواب بیند و بفلاح و نجات رسد، لا جرم بتفصیل ثواب آن یک یک باز گفت و مؤمنان را بآن ترغیب داد، و ذلک فیما

روی سعید بن المسیب عن عبد الرحمن بن سمرة قال قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم: لقد رأیت اللیلة عجبا، رأیت رجلا من امتی اتاه ملک الموت لیقبض روحه فجاءه برّه بوالدیه فدرأه عنه، و رأیت رجلا من امّتی قد استوحشه الشیاطین فجاءه ذکر اللَّه عز و جل فخلّصه من بینهم، و رأیت رجلا من امّتی قد بسط علیه عذاب القبر فجاءه وضوئه فاستنقذه منه و رایت رجلا من امّتی قد أخذته الملائکة العذاب فجاءه صلوته فاستنقذته من ایدیهم، و رأیت رجلا من امتی یلهث عطشا کلّما أتی حوضا منع، فجاءه صیام شهر رمضان فاخذ بیده فسقاه و ارواه، و رأیت رجلا من امّتی و النبیّون قعود حلقا حلقا، کلّما اتی حلقة طرد منها، فجاءه اغتساله من الجنابة فاخذ بیده فاقعده الی جانبی، و رأیت رجلا من امتی من بین یدیه ظلمة و عن یمینه ظلمة و عن شماله ظلمة و من فوقه ظلمة و من تحته ظلمة، فهو متحیر فی الظلمات، فجاءته حجّته و عمرته فاستخرجتاه من الظلمة و ادخلتاه فی النّور، و رأیت رجلا من امتی یکلّم المؤمنین و لا یکلّمه المؤمنون، فجاءته صلة الرحم. فقال یا معشر المؤمنین ان هذا وصول لرحمی فکلّمه المؤمنون، و صافحوه و کان معهم، و رأیت رجلا من امتی یتقی وهج النار و شررها بیده و وجهه، فجاءته صدقته فصارت ظلا علی رأسه و سترا علی وجهه، و رأیت رجلا من امتی قد اخذته الزبانیة فجاءه امره بالمعروف و نهیه عن المنکر، فاستخرجاه و سلّماه الی ملائکة الرحمن فکان معهم، و رأیت رجلا من امّتی جاثیا علی رکبتیه بیّنه و بین اللَّه حجاب، فجاء، حسن خلقه فاخذه بیده فادخله علی اللَّه عز و جل، و رأیت رجلا من امّتی قد هوت صحیفته تلقاء شماله فجاءه خوفه من اللَّه فأخذه صحیفته فجعلها فی یمینه، و رأیت رجلا قائما علی شفیر جهنم فجاء وجله من اللَّه فاستنقذه من ذلک، و رأیت رجلا من امّتی قد یهوی فی النّار، فجاءه بکاءه و دموعه فاستخرجاه من النار و مضی علی الصّراط، و رأیت رجلا من امتی قد خفّت میزانه، فجاءه افراخه یعنی اولاد الصغار فثقلوا میزانه، و رأیت رجلا من امتی قائما علی الصراط یرتعد کما ترتعد السعفة فی یوم ریح عاصف فجاءه حسن ظنّه باللّه فسکنت روعته و جاوز علی الصراط، و رأیت رجلا من امتی علی الصراط یرجف احیانا و یجثوا احیانا، فجاءته صلوته علیّ فاقامته علی قدمیه و مضی علی الصّراط، و رأیت رجلا من امتی انتهی الی ابواب الجنة و قد غلقت کلها دونه، فجاءته شهادته ان لا اله الا اللَّه ففتحت له ابواب الجنة، فدخل.»

رواه ابو عبد البر و ابو موسی فی کتاب الترغیب و ابن الجوزی فی الوفاء