سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۴۰ - رفتن فرامرز به جنگ گرگ گویا با بیژن و سوار شدن بیژن برگرگ (و) رفتن در کوه و کشته شدن گرگ به دست بیژن
چو افزون شده مر تو را خون من
چو خستی در این چهره گلگون من
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
بسی بگریست زن گفتا کنون من
ز خجلت چون توانم شد برون من
عطار » خسرونامه » بخش ۲۱ - دگر بار رفتن دایه پیش هرمز
همه کارم نکو شدتا کنون من
بکار عاشقی آیم برون من
عطار » خسرونامه » بخش ۲۳ - زاری هرمز در عشق گل پیش دایه
چو در پای تو افتم سرنگون من
از آن قطره بریزم جوی خون من
عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب
چو کامم برنمیآری کنون من
بکام تو دهم خطّی بخون من
عطار » خسرونامه » بخش ۵۷ - آگاهی یافتن خسرو از گل
ز دست دخترت جستم کنون من
چرا در پای تو گردم بخون من
عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۶ - اسرارگفتن منصور با شیخ کبیر در اعیان
بخواهم رفت از این صورت برون من
دهم ذرات کلی رهنمون من
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۰ - پسر در راز معنی و در نوع حقیقت کل گوید
نخواهم رفت از این دریا برون من
که تا باشم شما را رهنمون من
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۶ - در پردههای اسرار نی فرماید
ده و دو پرده دارم در درون من
شدم عشاق کل را رهنمون من
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۲ - در سؤال از پیر طریقت درسر نگاهداشتن از خلق و جواب دادن وی سائل را فرماید
که عزت داشتم اندر درون من
نه بدمستانه بودم جز سکون من
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۰۱ - در صفت وصل و دریافتن راز کل بهر نوع فرماید
از آن حضرت کسی کو دید چون من
یکی شد در درون و در برون من
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
از آن حضرت خبردارم کنون من
بدین منزل رسیدم باز چون من
عطار » مصیبت نامه » بخش نوزدهم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
پیش دل بشکاف از بیرون من
پس برون کن این دل پرخون من
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۰
به پیش آر سغراق گلگون من
ندانم که بادهست یا خون من
نجاتی است جان را ز غرقاب غم
چو کشتی نوحی به جیحون من
مرا خوش بشوید ز آب و ز گل
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
آنک کشتستم پی مادون من
مینداند که نخسپد خون من
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۴
آستان یار و آن گه خون من
شاد باش، ای طالع میمون من
باده خواهی خورد، روشن شد مزاج
چون چنین شد بار اول خون من
بوالعجب کاری ست، من مشغول جان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۴ - گریستن لیلی در هوای آشنا، و موج درونه را بدین غزل آبدار بر روی آب آوردن
با هر که غمی دهم برون من
داند غم من ولی نه چون من