بخش ۴۰ - رفتن فرامرز به جنگ گرگ گویا با بیژن و سوار شدن بیژن برگرگ (و) رفتن در کوه و کشته شدن گرگ به دست بیژن
یکی هفته زان گونه بد شادکام
برآن بستر از گرگ بردند نام
به نوشاد گفت ار بگویی رواست
که ماوای آن گرگ گویا کجاست
بدو گفت از ایدر سه روزه برون
یکی بیشه ای نام او مرزغون
همیشه در آن مرغزار آید او
به هامون ز بهر شکار آید او
زآسیب او شیر از آن مرغزار
گریزان شود بر سر کوهسار
پلنگان ز دندان او خسته دل
بسا مرزبان گرگ بشکسته دل
سخن هرچه گویی جوابت دهد
به تک آهوان در کبابت دهد
بفرمود بستن گرانمایه بار
کشیدن بنه سوی آن مرغزار
چو شد سوی هامون شبان و رمه
به تندی بگردید یک یک همه
زهامون همان گرگ پیدا نبود
نگه کرد و جایی هویدا نبود
بفرمود تا برکشیدند نای
چو بشنید ناگه درآمد زجای
بغرید آمد به سوی سپاه
پراکنده شد لشکر هندوشاه
بماندند ایرانیان در میان
بیامد به کردار شیرژیان
پذیره شدش بیژن تیزچنگ
رها کرد وآمد بسان نهنگ
کمان را بپیچید و بفشرد شصت
بپیوست با او خدنگ درشت
بزد بر برو سینه گرگ پیر
وزو غرقه شد یکسره چوب تیر
بدو گفت گرگ ای بد بدهنر
تو زین گرگ گویا نداری خبر
که نالند پیلان ز دندان من
نپویند پهلوی میدان من
زنهصد همانا که سالست بیش
که تا من برآوردم این یال خویش
به پیکار من کس در این مرغزار
نیامد نگردید در وی شکار
شما را همانا رسیدست مرگ
بدین سان بیایید با تیغ و ترک
ازو بیژن گیو شد در شگفت
بدان دیو بر تیرباران گرفت
رسیده پس آن گرگ نیرویمند
سمند جوان را به دندان فکند
چو دید از سر زین گو نامدار
چو مرغی برآن دیو بر شد سوار
بدان پیکرش دید چون خارموی
بجست و گرفتش یکایک سروی
گرفتش به دست دلاور سرون
به دست دگر خنجر آبگون
بزد بر سرکتف آن دیو زوش
زگردان لشکر برآمد خروش
چو از خنجر تیز بیداد کرد
تن دیو از آن درد فریادکرد
به یاری رسیدش فرامرز گو
به شمشیر سام اندر آورد غو
چو از زخم او سست شد نره دیو
بیاورد سوی بیابان غریو
پس اندر دمان پهلوان و سپاه
هوا شد ز گرد دلیران سیاه
همان دیوبد سوی کهسار شد
از آن انجمن ناپدیدار شد
زگردان لشکر برآمد دریغ
که شد دیو از آن دشت می خورد تیغ
دریغ آن چنان بیژن گیو گرد
که بر دیو بنشست و بادش ببرد
هر آن کس که بر دیو گردد سوار
ندانم که چون باشد انجام کار
که داند که این جادوی جنگجوی
کجا رفت بیژن چه سازد بدوی
فرامرز یل دامن کوهسار
نگه کرد و آمد سوی دشت و غار
به هردشت و غاری که بد بنگرید
ز گرگ و ز بیژن نشانی ندید
به نومید آمد سوی مرغزار
بزد خیمه بر دامن جویبار
چو ابر بهاران بریزنده نم
که برگیو شیر از من آمد ستم
اگر گیو گودرز زان آگهی
بیابد شود تن ز جانش تهی
از آن سو که بیژن بدو شد سوار
چو باز آمد آن دیو بر کوهسار
چو دیو اندر آمد به گرد دره
یکی غار بد سهمناک و نزه
بدان غار در شد همان دیو زوش
بایستاد برجای و بر زد خروش
بدو گفت کای بیژن زورمند
فرود آی و بنشین به جای بلند
چو افزون شده مر تو را خون من
چو خستی در این چهره گلگون من
تو را من یکی پای مزد آورم
به دیده زمین پیش تو بسپرم
که من سالیان تا در این دشت کین
بدین سان به تنها سپارم زمین
چو جمشید را بود انگشتری
به فرمان او مرغ و دیو و پری
بفرمود کاخی در این تیره غار
به الماس کردند در این سنگ قار
به فرمان او چون که شد کرده کاخ
بیاورد گنج از جهان فراخ
در این تیره کهسار کرد او نهان
وز آن پس به استخر رفت از جهان
مرا پاسبان کرده بر تیره کوه
بدان تا نگهدارمش از گروه
مرا گفت از ایدر تو بیدار باش
شب و روز در کوه هشیار باش
شنیده بدو گفت ز اختر شناس
که این دیو گردد ز درد و هراس
که آن روز آید یکی سرفراز
بدین دیو سازد نبرد دراز
براین گرگ شیری سواره شود
وز الماس او دیو پاره شود
بدان کان برآرنده گنج ماست
گر او را نمایی یکی ره سزاست
فرود آی در غار و بردار پی
ببر گنج بر سوی کاوس کی
کنون بشنو و پاسبان را مزن
که آهوت گویند هر انجمن
بدو گفت بیژن که افسون مکن
که برمن نگیرد بدین سان سخن
به خنجر ببرم تو را یال و پشت
بدارم سرویت بدین سان به مشت
بدین تیز خنجر نمایمت رنج
اگر خود به دستت هزارست گنج
به افسون نیاری به در برد جان
هم اکنون ازینت برآرم روان
بدوگفت گرگ ای گو دلپذیر
تو این گفته من به بازی مگیر
زجمشید زین سان بسی بود گنج
رها کن مرا در سرای سپنج
در این غار در شو شگفتی بین
که نالد ز گنج دلیران زمین
از او خیره شد بیژن جنگجوی
چنین گفت کای زشت ناخوب روی
زگنج ار سخن راست گویی چنین
بدین کار کردی نکویی همین
همیدون سوارم سوی گنج بر
بکاف آن در گنج بردار سر
دگر چون تو را رای آویزی است
سوار تو را خنجر تیزی است
بدارم به دستت یکایک سروی
ببرم همی یالت از چارسوی
به غار اندرون رفت دیو بلند
به چنگل یکی سنگ خواره بکند
یکی مغفر آهنین برگرفت
گرانمایه بیژن چو دید آن شگفت
به خنجر سرش را ببرید خوار
بیفتاد آن دیو در غار تار
از آن دیو پتیاره یک سو جهید
به غار اندرون گرگ شد ناپدید
فروشد بدان نردبان نامور
فرو کرده دید او ز خارا دو در
گرانمایه بیژن چو در باز کرد
به نام خدا رفتن آغاز کرد
یکی چار صفه برآورده دید
تو گفتی خدایش چنان آفرید
درو زر به خرمن فرو ریخته
ز هر سو چراغی درآویخته
یکایک بدو رشته زر ناب
فروهشته یکسر به در خوشاب
جواهر چو آتش فروزان دروی
وزآن گوهران خیره شد جنگجوی
ز زرپاره تخته نهاده به هم
نهاده بر آن تخته هم تاج جم
فروهشته زان تاج زر گوشوار
همه دانه گوهر شاهوار
برآن تخت زیبا ده انگشتری
چو رخساره زهره و مشتری
کمرهای زرین فزون از هزار
به هرگوشه بد جامه شاهوار
ز مشک و ز عنبر ز کافور ناب
ز فیروزه و لعل و در خوشاب
چنان بد کز اندازه و حد برون
نهاده به سر تاج گوهر نگار
دو شمشیر زرین کشید از نیام
دو انگشتری لعل خورشید فام
سه جام مرصع به در یتیم
برآورد از آن گنج بی رنج و بیم
کیانی کمر بر میان بست شیر
برون آمد از گنج خانه دلیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی از شاهنامه فردوسی است که در آن بیژن، پهلوان ایرانی، با گرگی بزرگ و قدرتمند مواجه میشود. بیژن به جستجوی گرگ میرود و پس از مواجهه با او، جنگی میان آن دو آغاز میشود. بیژن، با کمک فرامرز، به نبرد با گرگ میپردازد و در نهایت او را شکست میدهد.
پس از شکست گرگ، بیژن به یک غار میرود که در آن گنجهای فراوانی مییابد. در غار، اشیای گرانبهایی چون تاجها و جواهرات طلایی وجود دارد. بیژن با شجاعت و مهارت خود، این گنجها را به دست میآورد و داستان به پیروزی او و کشف گنجهای پنهان در زمین اشاره دارد.
هوش مصنوعی: یک هفته آن فرد خوشبخت را در حالی که بر بستر نشسته بود، از خطر گرگها نجات دادند.
هوش مصنوعی: به نوشاد گفت: اگر بگویی، درست است که محل زندگی آن گرگ کجاست؟
هوش مصنوعی: او گفت که از این طرف، به فاصله سه روز، یکی جنگل است به نام مرزغون.
هوش مصنوعی: او همیشه در آن دشت و مرتع حضور دارد و به خاطر شکار، به کنار دریاچه میآید.
هوش مصنوعی: از خطر او، شیر از چراگاه فرار میکند و به بالای کوهسار میرود.
هوش مصنوعی: پلنگها از دندان او خسته و دلشکستهاند، و بسیاری از مرزبانان هم در برابر او دچار یأس و شکست شدهاند.
هوش مصنوعی: هر چه که بگویی، پاسخ آن در وجود تو و در زیباییهایت نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا بارهای ارزشمند را جمع کنند و به سمت آن مزرعه بروند.
هوش مصنوعی: وقتی که به سمت هامون رفت، شبان و گلهاش به سرعت هر کدام به سمت خودشان حرکت کردند.
هوش مصنوعی: در میان ما گرگی وجود نداشت که به چشم بیاید و در جایی نمایان شود.
هوش مصنوعی: فرمودند تا نای را بلند کنند و به محضی که صدا را شنید، ناگهان از مخفیگاهش خارج شد.
هوش مصنوعی: صدای تند و بلندی به سوی سپاه نزدیک شد و لشکر شاه هند به سرعت پراکنده گردید.
هوش مصنوعی: ایرانیان در سختیها و دشواریها همچنان پایدار و مقاوم ماندند و به شجاعت و دلیری شیرها رفتار کردند.
هوش مصنوعی: بیژن با تصمیمی قاطع و سریع به سمت هدفش رفت و مانند یک نهنگ بزرگ و آزاد به آبها وارد شد.
هوش مصنوعی: کمان را خم کرد و فشرد و انگشتانش را به همراه تیر بزرگ به آن وصل کرد.
هوش مصنوعی: بر سینه گرگ پیر ضربهای زد و بهدنبال آن، چوب تیر او را بهطور کامل غرق کرد.
هوش مصنوعی: او به گرگ گفت: ای بدذات و بدطینت، از این گرگ به نظر میرسد که تو از او بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: پیلان نمیتوانند از دندان من شکایت کنند و به پهلوی میدان من نروند.
هوش مصنوعی: من از زمانی که این موی بلند را بر افراشتم، هنوز نمیدانم که چند سال گذشته است.
هوش مصنوعی: در این دشت و صحرا هیچکس به جنگ من نیامد و در اینجا جستوجو نکرد تا شکار کند.
هوش مصنوعی: شما هم به زودی با این وضعیت به مرگ نزدیک میشوید. بیایید با شجاعت و عزم راسخ به استقبال آن بروید.
هوش مصنوعی: بیژن و گیو از این موضوع شگفتزده شدند که آن دیو به تیراندازی مشغول است.
هوش مصنوعی: گرگ قوی و قدرتمند به سمند جوان حمله کرده و او را به دندان میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی او از بالای اسبش به آن موجود بزرگ و ترسناک نگاه کرد، مانند پرندهای که بر روی موجودی وحشتناک نشسته باشد، به او نزدیک شد و بر آن سوار شد.
هوش مصنوعی: رویش را دید که چون خار در میدانی میدوید و یکی یکی سروها را در بر میگرفت.
هوش مصنوعی: دلاور با یک دست سرون را گرفت و با دست دیگر خنجر قرمز رنگی را در دست داشت.
هوش مصنوعی: دیوی که بر دوش خود زره دارد، ناگهان از لشکر برمیخیزد و صدا و هیاهویی برپا میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که ظلم و ستم با تیغ تند خود به جان انسان میافتد، آنچنان دردناک و وحشتناک است که حتی موجودات نیرومند مانند دیو نیز از شدت رنج و دردی که متحمل میشوند، فریاد میزنند.
هوش مصنوعی: فرامرز به کمک او شتافت و به دلاوری و شمشیرزنی سام به میدان آمد و غوغا به پا کرد.
هوش مصنوعی: وقتی نره دیو از زخم او ضعیف و ناتوان شد، به سمت بیابان فریاد و نالهای سر داد.
هوش مصنوعی: در آن زمان، قهرمانان و سربازان به میدان آمدند و هوا به خاطر حضور دلیران پر از شور و هیجان شد.
هوش مصنوعی: دیوبد به سمت کوهها رفت و از آن جمعیت ناپدید شد.
هوش مصنوعی: از جمعیت لشکر صدایی به گوش رسید که افسوس، دیو از آن دشت به راحتی میگذرد و خطر میکند.
هوش مصنوعی: متاسفانه بیژن و گیو به اندازهای قوی و شجاع بودند که توانستند با دیو مقابله کنند و در هنگام نبرد، بادی که از نیرنگ دیو برمیخاست، آنها را به راحتی شکست داد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر مشکلات و موانع غلبه پیدا کند، نمیدانم که سرانجام کارش چگونه خواهد بود.
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که این جادوی جنگجو کجا رفته است، بیژن چه کار میتواند بکند.
هوش مصنوعی: فرامرز، پهلوان دلیر، به دامنه کوه نگاه کرد و به سمت دشت و غار حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در هر جایی که نگاه کنید، نشانهای از گرگ و بیژن نخواهید یافت.
هوش مصنوعی: او به ناامیدی به سمت دشت رفت و در کنار جویبار چادر برپا کرد.
هوش مصنوعی: مانند باران بهاری که میبارد و خاک را زنده میکند، بر من هم آتشی افکندهاند که مانند شیر، قدرت و تبخیر مرا تحت فشار قرار داده است.
هوش مصنوعی: اگر گیو گودرز از این خبر باخبر شود، جانش از بدنش خارج میشود.
هوش مصنوعی: در حالی که بیژن سوار بر اسب شد، آن دیوان به کوهها بازگشت.
هوش مصنوعی: وقتی دیوی به دور درهای وارد شد، غاری ترسناک و وحشتآور مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در آن غار، همان دیو وارد شد و در جای خود ایستاد و فریاد زد.
هوش مصنوعی: او گفت: ای بیژن قدرتمند، پایین بیا و بر روی جایگاهی که هستی بنشین.
هوش مصنوعی: وقتی که خون من بر تو افزوده شده و تو در این چهرهی سرخ من شکست خوردهای، احساسات عمیق و اثرات عشق و دلشکستگی در اینجا به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: من تو را با پای خود به جایی میرسانم که در برابر دیدگانت قرار گیرد و به زمین بسپارمش.
هوش مصنوعی: من سالهاست که در این دشت بیکسی تنهایم و این سرزمین را فقط برای خودم میسازم.
هوش مصنوعی: جمشید یک انگشتر داشت که به وسیله آن بر همه موجودات، از جمله پرندگان و دیوان و پریها، تسلط و فرمانروایی داشت.
هوش مصنوعی: او دستور داد تا در این غار تاریک، کاخی بسازند و آن را با الماس تزئین کردند.
هوش مصنوعی: به دستور او، وقتی که برای ساختن کاخ اقدام کرد، از دنیای وسیع ثروت و گنج را به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: در این کوههای تاریک، او پنهان شد و بعد از آن به دریاچهای رفت و از دنیا جدا شد.
هوش مصنوعی: من را نگهبانی کردهاند بر روی کوههای تاریک تا از گروهی که ممکن است به من آسیب برسانند، محافظت کنند.
هوش مصنوعی: به من گفتند که همیشه هوشیار باش و در هر زمان، چه در شب و چه در روز، در کوه مراقب باش.
هوش مصنوعی: به او گفتند که اخترشناس خبر داده است که این دیو تحت تأثیر درد و ترس قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که شخصی با افتخار در برابر این دیو به جنگ خواهد پرداخت و نبردی طولانی برگزار خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر بر روی این گرگ، شیری سوار شود، از درخشش الماس او، دیوها نیز تکهتکه خواهند شد.
هوش مصنوعی: بدان که این فرد، کلید گنجینهی ماست؛ اگر او را به راهی درست هدایت کنی، به حقیقت، میتوانی از او بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: به درون غار برو و نشانههای گنج را پیدا کن و به سوی کاووس حرکت کن.
هوش مصنوعی: در حال حاضر بشنو و به نگهبان آسیب نرسان، زیرا هر جمعی او را با نام خاصی میشناسد.
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: این کار را نکن، که این نوع صحبتها روی من تأثیر نمیگذارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را با خنجر بزنم، پس موهایت را نگه میدارم و به این شکل تو را به شدت میزنم.
هوش مصنوعی: اگرچه تو به ظاهر دارای ثروت و داراییهای زیادی هستی، اما درد و رنجی که با این خنجر ( یا این وسایل و امکانات) به otros میزنی، میتواند به تو بازگردد.
هوش مصنوعی: به کمک جادو و سحر هم نمیتوانی جان خود را نجات دهی، اکنون از این وضعیت رهایم کن.
هوش مصنوعی: گرگ به او گفت: ای دلپذیر، این گفتهی من را جدی نگیر و به بازی بگیر.
هوش مصنوعی: از جمشید، اینگونه گنجهای بسیار وجود دارد، مرا در دنیای سختیها رها کن.
هوش مصنوعی: در این غار، شگفتیهایی وجود دارد که از دلیران زمین در آنجا صدایی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: بیژن جنگجوی در زیبایی و جذابیت به شدت متوجه شخصی میشود و در دلش به او میگوید: ای کسی که چهرهات زشت و نازیباست!
هوش مصنوعی: اگر از گنجینهی دل سخنهای راست و درست بگویی، به همین کار نیکو پرداختهای.
هوش مصنوعی: من سوار بر اسبم به سمت گنج میروم تا در گنج را باز کنم و به آن وارد شوم.
هوش مصنوعی: وقتی کسی مانند تو به سوارکار ماهری تبدیل میشود، همیشه یک خنجر تیز و آماده در دستان او قرار دارد.
هوش مصنوعی: من هر یک از سروها را به دستت میآورم و میخواهم یالت را از چهار سو ببینم.
هوش مصنوعی: دیو بزرگ به داخل غار رفت و با دستانش یکی از سنگهای نرم را برداشت.
هوش مصنوعی: یک نفر کلاه خود آهنی را برداشت و وقتی بیژن با ارزش را دید، به شگفتی افتاد.
هوش مصنوعی: با خنجر، سر آن موجود شیطانی را بریدند و او در غار تیره و تار به زمین افتاد و خوار و ذلیل شد.
هوش مصنوعی: یک موجود زشت و بدجنس از یک سمت به داخل غاری پرید و در آنجا به شکل گرگی ناپدید شد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی با نردبانی مشهور به پایین آمده و در حالی که به زمین مینگرد، دو در از سنگ و خاک را مشاهده کرده است. این تصویر میتواند به نمادهای مختلفی اشاره داشته باشد، از جمله تلاش و سقوط، یا جستجوی فرصتها در زندگی.
هوش مصنوعی: بیژن، که ارج و ارزش زیادی دارد، وقتی در را باز کرد، با نام خدا سفرش را شروع کرد.
هوش مصنوعی: کسی که چهار صفحه نوشته است، به وضوح توانسته چیزی بیرون بیاورد که به زعم تو، خداوند آن را به این شکل آفریده است.
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح توصیف میشود که در یک مکان یا فضا، طلا و ثروت به شکل یکجا جمع شده و از هر طرف نوری درخشان و روشنگر به چشم میخورد. تصاویر بیانگر یک حالت شکوهمند و پر از فراوانی و زیبایی هستند.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها را به رشتهای از طلای خالص میپیوندند و در انتها به صورت زیبا و دلنشینی ارائه میدهند.
هوش مصنوعی: جواهر مانند آتش درخشان است و درویش با دیدن این گوهرهای درخشان، جنگجو را حیرتزده کرده است.
هوش مصنوعی: از تکههای طلا تختهای ساخته و بر روی آن تاج جمشید قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: گوشوارهای که از تاج طلایی آویزان است، تمام دانههایش شبیه جواهرات شاهانه میباشد.
هوش مصنوعی: بر آن تخت زیبا، انگشتری به زیبایی چهرهی زهره و مشتری قرار دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و شکوه کمرهای زرین اشاره شده که از هر طرف درخشان و متمایز هستند، شبیه لباسهای مجلل و شاهانه میباشند. این تصویر احساس زیبایی و تجمل را میرساند و نشاندهندهی جذابیت و صفای خاصی است که از این کمرها ساطع میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف عطرها و مواد خوشبو اشاره دارد. از خوشبوترین عناصر مانند مشک، عنبر و کافور صحبت میکند و همچنین به مفهوم زیبایی و جذابیت سنگهای قیمتی مثل فیروزه و لعل پرداخته است. در مجموع، این تصویرهای زیبا نشاندهنده احساس لذت و ظرافت است.
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و شکوهی اشاره دارد که فراتر از حد و اندازه معمول است. گویی که زیبایی آن چنان است که میتوان آن را مانند تاجی از جواهرات بر سر گذاشت.
هوش مصنوعی: دو شمشیر طلایی را از غلاف بیرون آورد و دو انگشتری که رنگشان به رنگ خورشید بود، به دست کرد.
هوش مصنوعی: سه جام زیبا و نفیس به درگاه یتیم بالا رفت که به وسیله آن گنجی بی دردسر و بدون ترس به دست آمده است.
هوش مصنوعی: کیانی با کمر بسته و ارادهای قوی، مانند شیری قوی و دلیر از عمق وجودش بیرون آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.