سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را
باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار
آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۱ - باز باد اندر فتاد
باز باد اندر فتاد این سرخ سر چیغوز را
باز بتوان معز کردن بر سر او . . . وز را
چون ستان من باز گردم سرش بر گنبد رسد
چون سقونی لعل سازد گنبد پیروز را
بامدادان در شود بیرون نیاید شام را
[...]
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة العشرون - فی السکباج
بگرفت از برای دل کینه توز را
زنگی شب ولایت رومی روز را
بنشاند آب تیره ز سیل شب سیاه
از آفتاب تابش و گرمی و سوز را
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
طبعِ تو دمساز نیست عاشقِ دلسوز را
خویِ تو یاریگر است یارِ بدآموز را
دستخوشِ تو منام دستِ جفا برگشای
بر دلِ من برگُمار تیرِ جگردوز را
از پیِ آن را که شب پردهٔ رازِ من است
[...]
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۶ - داستان شاهزاده و گرمابه بان و زن
باز باد اندر فتاد این سراسقنقوز را
پاره بتوان کرد گویی بر سر او گوز را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۲ - رجوع به حکایت زید
در شب تاریک جوی آن روز را
پیش کن آن عقل ظلمتسوز را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱ - سر آغاز
دایهای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خوش کند پدفوز را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۹ - در بیان آنک وهم قلب عقلست و ستیزهٔ اوست بدو ماند و او نیست و قصهٔ مجاوبات موسی علیهالسلام کی صاحب عقل بود با فرعون کی صاحب وهم بود
وهم مر فرعون عالمسوز را
عقل مر موسی به جان افروز را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵۲ - باز سؤال کردن صوفی از آن قاضی
شب ندزدیدی چراغ روز را
دی نبردی باغ عیش آموز را
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبحرویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهانافروز را
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را
بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را
هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد
نیکوی آموختن چرخ بدآموز را
سوخته غم مدار دل به چنین غم، از آنک
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
من به هوس همی خورم ناوک سینه دوز را
تا نکنی ملامتی غمزه کینه توز را
دین هزار پارسا در سر گیسوی تو شد
چند به ناکسان دهی سلسله رموز را
گویم وصل، گوییم رو که هنوز چند گه
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر
در بر من، شکر گویم دولت پیروز را
گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست
[...]
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۲۰۴ - لشکر کشیدن فغفور به جنگ سام
به من بخش این یک دو بد روز را
دم افسردگان جگرسوز را
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۲۰۹ - رفتن سام به ایران وبر تخت نشاندن قلوش را در خاور زمین و استقبال نمودن منوچهر شاه، سام نریمان
به قلواد داد آذرافروز را
دگر شمسه آن شمع دلسوز را
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲
پیش دلسوزان درآر آن شمع بزمافروز را
تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را
تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است
هیچ رونق نیست خورشید جهانافروز را
زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۳ - وصیت کردن پادشاه سلامان را
پیشوا کن عقل دین اندوز را
مزرع فردا شناس امروز را
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
کو فریب وعده ای، جان بلااندوز را؟
تا به شغل انتظارش بگذرانم روز را
چون کنی دورم، نگاهی کن که بهر احتیاط
رشته می بندند برپا، مرغ دست آموز را
سینهام را چاک کن ای عشق با تیغ جنون
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را
تغییر طالع چون کنم این اختر بد روز را
کی باشد از تو طالعم کاین بخت اختر سوخته
گرداند از تأثیر خود ، سد اختر فیروز را
دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین
[...]