کو فریب وعده ای، جان بلااندوز را؟
تا به شغل انتظارش بگذرانم روز را
چون کنی دورم، نگاهی کن که بهر احتیاط
رشته می بندند برپا، مرغ دست آموز را
سینهام را چاک کن ای عشق با تیغ جنون
وز سر من باز کن عقل گریباندوز را
دود برخیزد ز جانم، آتش افتد در دلم
یک نفس گر باز دارم آه عالم سوز را
از فریب وعده فردا،تسلی کی شوم؟
چون به یاد آرم خلاف وعده امروز را
برق خرمن سوز غیرت، در دل میلی فتد
گر ببیند خوش به غیر، آن شمع بزم افروز را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع عشق و فریب وعدهها میپردازد. شاعر از وعدههای جانستیز صحبت میکند و ابراز میکند که چگونه این وعدهها باعث انتظار و تحمل درد در او میشود. او درخواست دارد که عشقش با شوق و جنون او را بیازارد و به او کمک کند تا از قید عقل رها شود. همچنین، شاعر از درد ناشی از جدایی یاد میکند و به یادآوری وعدههای شکسته، احساس ناامیدی میکند. در نهایت، او به غیرت و حسادت اشاره دارد و ابراز احساساتی عمیق و پیچیده نسبت به عشق و وفاداری میکند.
هوش مصنوعی: به دنبال کسی میگردم که فریب وعدهاش را بزند و زندگیام را به انتظار او بگذرانم.
هوش مصنوعی: وقتی که دوری، یک نگاهی به اوضاع بینداز که برای احتیاط، به مرغهای خانگی هم بند میزنند تا کنترل شوند.
هوش مصنوعی: ای عشق، قلبم را با تیغ دیوانگی بگشای و اجازه بده که عقل، خود را از چنگال تو آزاد کند.
هوش مصنوعی: دود از جانم بلند میشود و آتش در دلم شعلهور میشود. اگر برای یک لحظه هم این آه سوزان و جانسوز را نگه دارم.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم با وعدههای آینده خودم را آرام کنم؟ وقتی که به یاد میآورم امروز چه وعدههایی به من داده شده و به آنها عمل نشده است.
هوش مصنوعی: اگر دل کسی غیرت و حس غیرت را در خود احساس کند و ببیند که محبوبش با دیگری خوش است، مثل برقی که خرمن را میسوزاند، ناراحت و آشفته میشود، درست مانند شمعی که در محفل نورافشانی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را
باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار
آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت
[...]
از باد اندر فتاد این سرخ سر چیغوز را
باز بتوان معز کردن بر سر او . . . وز را
چون ستان من باز گردم سرش بر گنبد رسد
چون سقونی لعل سازد گنبد پیروز را
بامدادان در شود بیرون نیاید شام را
[...]
باز باد اندر فتاد این سراسقنقوز را
پاره بتوان کرد گویی بر سر او گوز را
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبحرویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهانافروز را
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
[...]
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟
دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر
در بر من، شکر گویم دولت پیروز را
گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.