دستور گفت: در مواضی ایام و سوالف دهور و اعوام در شهر قنوج گرمابه بانی بود معروف و مذکور به آلت و ثروت و شاهزاده قنوج که در حسن و جمال اعجوبه روزگار و در لطافت و ظرافت، واسطه قلاده ایام بود، به گرمابه او آمدی و گرمابه بان هر چه در وسع و امکان بود از خدمتهای موافق و مراعات لایم تقدیم نمودی و شاهزاده را پدر کریمه ای از اعیان روزگار و ارکان جهان در عقد آورده بود و به مواصلت و مصاهرت او اعتضاد و اعتداد گرفته و نزدیک آمده که به تکلف زفاف مشغول شوند. روزی شاهزاده قنوج به گرمابه آمده بود و گرمابه بان به خدمت مهعود قیام می نمود و اندام او را که رشک گل و سمن و غیرت شکوفه و یاسمن بود، می خارید و به لطف می مالید و از بهر آنکه شخص او عظیم لحیم بود، آلت وقاع در گوشت پنهان بودی و از غایت فربهی ناپیدا نمودی. گرمابه بان را در اثنای خاریدن، دست بر آن عضو آمد بغایت ناپیدا نمود، گریستن بر وی افتاد. شاهزاده چون اثر رقت و شفقت او بدید و آب چشم او مشاهده کرد، پرسید که سبب تغیر و تالم و موجب نوحه و ترنم چیست؟
در گریه و باد سرد من کوش
کاین آب و هوات می بسازد
گفت: به حکم اعتقادی که بنده را در اخلاص محبت و صفای مودت تست، به نظر احترام در لطف اندام تو می نگرد و این لطافت اعضا و نظافت هیات و تناسب اجزا و طراوت بشره می بیند و به سبب آنکه آلت تناسل و توالد تو که شعبه شجره انسانی و دوحه ثمره حیوانی است بغایت خرد و ناپیداست و این معنی در کمال احوال رجال، سبب نقصان فحول و فقدان اصول شمارند، بدین سبب رقت و شفقت بر من غالب گشت خصوصا که ایام زفاف نزدیک آمده است و هم اکنون ماه و مشتری درین عروسی، جلوه طاووسی سازند و اعدا و اولیا درین زفاف از مسرت دل انصاف جویند و خلق عالم به نظاره این سور و موسم این سرور، حاضر گردند و زبان دور گردون، این غزل در اوتار ارغنون افکند.
عرس تعرس عندها الاقبال
و تنال فی جنباتها الامال
بدر یزف الیه وسط سمائه
شمس علیها بهجه و جمال
سعدان ضمهما نعیم دائم
قد مد فیه علی الانام ظلال
و اذا تقارنت السعود فعندها
یرجی الصلاح و تحسن الاحوال
می اندیشم که نباید که چون اتفاق زفاف که مجمع الطاف است، ظاهر گردد، در ازالت بکارت و افتراع دوشیزگی قصور و فتور رود و شماتت اعدا و خجالت اولیا حاصل آید. شاهزاده گفت: این کلمات از صدق اخلاص وداد و صفای اختصاص اتحاد گفتی و مدتی است تا این معنی در باطن من اختلاجی نموده است و در ضمیر من لجاجی کرده و از بهر آنکه دوستی همدم و معتمدی محرم نداشته ام، افشای این سرو اظهار این دقیقه جایز نشمرده ام و چون تو ابتدا کردی، هم ترا درین مهم شروع باید نمود و اهتمام این کار باید داشت و در کیسه من چند دینار زرست باید که برگیری و در شهر زنی با جمال جویی تا من آلت خود را امتحان کنم و معلوم گردانم که بدین آلت از من بضاع و جماع ممکن شود یا نه و آلت تناسل مرا در باب مباشرت قیامی و قوامی تواند بود؟ گرمابه بان بیرون رفت و زر در قبض آورد و چون چهره دینار مدور منور که چون گل در روی او می خندید و چون ماه و زهره در ظلمت شب می درخشید، بدید، با خود گفت:
اکرم به اصفر راقت صفرته
جواب آفاق ترامت سفرته
ماثوره سمعته و شهرته
قد اودعت سر الغنی اسرته
و قارنت نجح المساعی خطرته
و حببت الی الانام غرته
حطام دنیا و غرور متاع او در دلش عظمی یافت و شیطان شهوت زمام نهمتش بگرفت. با خود گفت که زن مرا هم جمالست و هم غنج و دلال و مصلحت آن بود که او را بگویم تا حیلت و زینت آرایش و پیرایش بکند و ساعتی نزدیک شاهزاده رود. اگر آلت این است به دالت او هیچ معاملت گزارده نشود و این زرها در وجه خرجی و مصلحتی صرف کنیم. پس به وثاق خویش رفت و شرح حادثه با زن خود بگفت. زن در وقت خویشتن را بر آراست و چنانکه معشوق مسرور به نزدیک عاشق مهجور رود یا عذرا به خانه وامق آید با صدهزار کرشمه و ناز از در گرمابه در آمد. شاهزاده چون شکل و هیات و خلقت و صورت او بدید و لطف محاورت و حسن مفاوضت او بشنید و آن اجزای متناسب و اعضای متقارب مشاهده کرد، رغبتی صادق و شهوتی تمام در وی ظاهر شد و قوت حیوانی، آلت شهوانی را قیام و انعاظی بداد، اعصاب و عروق در حرکت آمد و بخار نطفه از اوعیه منی به مصعد دماغ مترقی شد.
دل گفت که هان چگونه ای ای کافر
هین یافتی ای حرام روزی در بر؟
حال القصه، بعد طول الغصه، آلت از میان گوشت چون گَرزه ماری از پوست بیرون آمد، ازین سرخ کلاهی، سیه قبای اعوری، کلان سری، دراز قدی، پهن خدی، ناف خاری، سینه گذاری.
قد قلصت شفتاه من حفیظته
فخیل من شده التعبیس مبتسما
چون مار در سله خزید و چون خر پشت در سوراخ شکم دوید. گفتی که این معنی در وصف او گفته اند:
باز باد اندر فتاد این سراسقنقوز را
پاره بتوان کرد گویی بر سر او گوز را
ستد و دادی بکرد و معاملتی تمام از جای برگرفت. چنانکه زن از خوشی در زیر او چون سنگ آسیا بر خود می گشت و کفه به غربال می زد. گرمابه بان متفحص وار از شکاف در نظاره می کرد و آن ایلاج و اخراج مشاهده و معاینه می دید که ابوالعصب از سر غضب، بی ادب وار کار می گزارد. خجل و تنگدل شد. آواز داد که بیرون آی. خود زن را از عشق آن طره زلف و ظرافت و لطف، پروای جواب نبود. تا آخر به عنف و تهدید و زجر و تشدید آواز بلند کرد. زن از سر طنز و استهزا گفت: برو ساعتی توقف کن که شاهزاده دستوری نمی فرماید و هنوز دربند آنست که شغلی گزارد و بر شکم شاهزاده نشست و از دو دست به گرد میان او کمر بست و به زبان حال می گفت:
دل با غم تو گر بچخد زیر آید
زیرا چو تو دلبر به کفش دیر آید
تا شاهزاده چند کرت علی الترادف و التوالی، کترادف الایام و اللیالی، اسب طرب در گرد آخر شهوت می کشید و صوفی وار، پای افزار می گشاد. هر چند گرمابه بان آواز می داد، زن می گفت: تا شاهزاده اجازت فرماید تو انتظار واجب دار. گرمابه بان از غصه تنگدل شد و از جهالت و حماقت خود خجل گشت. در صحرای مزبله درختی بود، آنجا رفت و خو را به گلو از درخت در آویخت و خسر الدنیا و الاخره بمرد.
هر آن کو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی
زن چون از گرمابه بیرون آمد، شوی را ناشناخته آورد و بر شاهزاده آفرین کرد و گفت: «ان ریا احدثت فی الظرف شیئا».
این حکایت از بهر آن گفتم تا شاه بر قول و فعل زنان، ثقت و اعتماد ننماید و عهد و میثاق ایشان را نفاق و شقاق داند و اگر اجازت یابم از طلسمات و نیرنجات ایشان حکایتی گویم. شاه فرمود: بگوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، گرمابهبان و شاهزاده قنوج به یکدیگر علاقهمند هستند. شاهزاده به گرمابه میآید و گرمابهبان از زیبایی او تحت تأثیر قرار میگیرد. او در نهایت از نگرانی برای کوچک بودن آلت تناسلی شاهزاده به او گریه میکند و این موضوع را به او میگوید. شاهزاده نیز برای امتحان آلت خود، از گرمابهبان میخواهد که زنی زیبا بیاورد. گرمابهبان به دنبال این زن میرود و در نهایت زنی را میآورد. زن در ابتدا خود را تزیین میکند و بعد به نزد شاهزاده میرود.
در حین این رویدادها، گرمابهبان به شدت دچار حسادت و غم میشود و از ناکامی خود احساس ناامیدی میکند. در پایان داستان، او به درختی میرود و خود را دار میزند و از زندگی خود دست میکشد. داستان درسی درباره عدم اعتماد به زنان و نفاق آنها را به تصویر میکشد و نشان میدهد که انسانها گاهی در پی آرزوهای خود چگونه به خسران میرسند.
هوش مصنوعی: در ایام گذشته و در شهر قنوج، شخصی به نام گرمابهبان وجود داشت که به ثروت و معروفیت شناخته میشد. شاهزاده قنوج به خاطر زیبایی و لطافت خود در آن زمان مشهور بود. یک روز شاهزاده به گرمابه رفت و گرمابهبان با تمام توان خود تلاش کرد تا به او خدمات مناسب ارائه دهد. شاهزاده به واسطه ازدواج با یکی از خانوادههای برجسته به اعتبار و مقام خود افزوده بود و در تدارک مراسم عروسی بودند. در حین اینکه شاهزاده در گرمابه حضور داشت، گرمابهبان با محبت و دقت به او رسیدگی میکرد. اما به دلیل چاقی شاهزاده، بخشی از بدنش پنهان بود و گرمابهبان ناگهان به آن بخش رسید و باعث به وجود آمدن احساساتی در او شد. وقتی شاهزاده متوجه حالت احساسی گرمابهبان شد و اشکهای او را دید، از او درباره علت غم و افسردگیاش پرسید.
هوش مصنوعی: در حالی که در هوای سرد و غمگین هستم، تلاش کن که این آب و هوا تو را تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: او گفت: به خاطر اعتقادی که به عشق خالص و دوستی خالصانهام دارم، با احترام به زیبایی ظاهری تو نگاه میکنم. این لطافت اندام و تمیزی ظاهر و تناسب اجزا و شادابی چهرهات را میبینم. به دلیل اینکه عضو تولید مثل و نسلزایی تو که مرتبط با ریشه انسانی و میوه حیوانی است بسیار کوچک و نامشخص است، در برخی موارد در مردان باعث کاهش قدرت و فقدان ویژگیهای اصلی آنها میشود. به همین خاطر، احساس محبت و دلسوزی بر من غلبه کرده، به ویژه اینکه ایام جشن ازدواج نزدیک است و هماکنون ماه و سیاره مشتری در این جشن به زیبایی خود را نمایان میکنند. در این جشن، دوستان و دشمنان هر دو از خوشحالی دل میخواهند به مشارکت بپردازند و مردم دنیا برای تماشای این شادی و این موسم شادابی حاضر میشوند و آسمان، غزلی زیبا در این جشن میسراید.
هوش مصنوعی: به هنگام برگزاری جشنها و مراسم شادمانی، استقبال و رغبت به وضوح دیده میشود و در کنار آن، امیدها و آرزوها شکوفا میشوند.
هوش مصنوعی: در آسمان، ماهی درخشان که مانند خورشید زیبا و باشکوه است، به سوی او میآید.
هوش مصنوعی: سعادتی که دوشادوش یکدیگر آرامش و نیکویی را به همه انسانها هدیه میدهد، مانند سایهای دائمی بر سر آنها گسترده شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که خوشبختی و سعادت به هم نزدیک شوند، در آن صورت امید به بهبود شرایط و بهبودی وضعیت وجود دارد.
هوش مصنوعی: میاندیشم که نباید به خاطر یک مراسم ازدواج که مظهر مهربانیهاست، افتادگی در از دست دادن عفت و بیاحترامی به دوشیزگی پیش بیاید و باعث سرزنش دشمنان و خجالت خانواده شود. شاهزاده گفت: این سخنان از صداقت و پاکی عشق و ارتباط نزدیک توست و مدتی است که این موضوع در قلب من افتاده و در دل من مبارزهای ایجاد کرده است. به خاطر اینکه هیچ دوستی یا همنفسی ندارم که رازهایم را با او در میان بگذارم، نمیخواستم این موضوع را افشا کنم. اما حالا که تو اولین نفر بودی، باید من هم درباره این موضوع صحبت کنم و به آن اهمیت بدهم. در جیب من چند دینار طلا هست که باید آنها را برداری و در شهر زنی زیبا جستوجو کنی تا من بتوانم قدرت خود را امتحان کنم و ببینم آیا میتوانم از این طریق عشق ورزی کنم یا نه. آیا عضو تناسلی من میتواند در این رابطه کارایی داشته باشد؟ گرمابهبان بیرون رفت و طلاها را آورد و وقتی سکهای طلایی را که مانند گل میدرخشید و در تاریکی شب مانند ماه و ستاره میتابید، دید، به خود گفت:
هوش مصنوعی: به دیگران احترام بگذار و در برخورد با آنها مهربان باش، زیرا این رفتار تو میتواند به سفرهای تو در دنیا کمک کند و در روابطت تأثیر مثبتی بگذارد.
هوش مصنوعی: من از شنیدهها و مشهورات خود، راز ثروت را در دل خود نهفتهام.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این موضوع اشاره میکند که تلاشها و کوششهایش با خطراتی همراه بوده است، اما در عین حال، زیباییها و جذابیتها نیز او را به سمت خود کشیدهاند و او را مشتاق به زندگی و تعامل با دیگران کردهاند.
هوش مصنوعی: دنیا و غرور آن در دل او تأثیر گذاشت و وسوسههای شیطانی در او شدت گرفت. او به این فکر افتاد که همسرش زیبایی و جذابیت دارد و بهتر است به او بگوید که خود را بیاراید تا بتواند ساعتی نزد شاهزاده برود. او فکر کرد که با این کار میتواند از پولهایی که دارد به خوبی استفاده کند. پس به همسرش گفت که چه بلایی بر سر او آمده و او نیز خود را برای ملاقات با شاهزاده آرایش کرد. وقتی همسرش با حالتی دلربا و ناز وارد شد، شاهزاده زیبایی و جذابیت او را مشاهده کرد و شهوت و اشتیاق در دلش پدیدار شد. این احساسات فیزیکی او را تحت تأثیر قرار داد و واکنشهای بدنی او نشان از این اشتیاق داشت.
هوش مصنوعی: دل به کافر میگوید: "چگونهای؟ تو که از حرامها استفاده میکنی و روزیات ناپاک است، حالا چه به دست آوردهای؟"
هوش مصنوعی: در نهایت، پس از مدت طولانی و دشواریها، چیزی از میان گوشت بیرون آمد، شبیه به خار یک مار که از پوستش جدا میشود. آن چیز دارای کلاهی سرخ، لباسی سیاه و ناهموار، سر بزرگ، قد بلند، صورت پهن و چشمانی تیره و ناف خاری بود و سینهای عمیق داشت.
هوش مصنوعی: لبهای او به معنای خاصی خاموش شدهاند و گویی از درون خود چیزی را پنهان کردهاند، اما در عین حال با لبخند خود، حالتی از رضایت را به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: مار به آرامی در لانه خود خزید و خر نیز به سرعت به سمت سوراخی در شکمش رفت. انگار که این توصیفها در مورد او گفته شدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که باد به شدت بوزد، میتوان امید داشت که این بستر پر از زباله را جابهجا کند، گویی که بر روی آن چیز ناگواری مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: در یک معامله و داد و ستدی، زن از خوشحالی زیر مرد چرخید و مثل یک سنگ آسیاب بر خود میچرخید و کارهایش را انجام میداد. در همین حین، نگهبان حمام از لابهلای در به تماشا نشسته بود و میدید که ابوالعصب به شدت عصبانی و مثل یک بیادب رفتار میکند. او به شدت شرمنده و ناراحت شد و صدا زد که زن بیرون بیاید. زن اما به خاطر عشقش به زیبایی و لطافت مرد، نتوانست جواب مناسب بدهد. تا اینکه مرد به تندی و تهدید شروع به فریاد کرد. زن به طنز و تمسخر پاسخ داد که برای مدتی صبر کن زیرا شاهزاده هنوز دستوری نداده و در فکر این است که کارهایی را انجام دهد و به شکم شاهزاده تکیه کرده و با دستانش دور کمر مرد حلقه کرده و به نوعی احساساتش را بیان میکرد.
هوش مصنوعی: اگر دل من با غم تو به حالتی افتد، این اتفاق طبیعی است، چرا که پیداکردن کسی مانند تو که محبوب و معشوق باشد، بسیار زمانبر است و به سادگی نمیتوان به دست آورد.
هوش مصنوعی: در حالتی که شاهزاده به طور مداوم و با حالتی شاداب به جستجوی لذت میپرداخت و به صورت پنهانی در دنیای مادی غرق شده بود، شخصی که مسئول گرمابه بود، با صدای بلند به او یادآوری میکرد که منتظر بماند تا اجازه شاهزاده را بگیرد. اما این فرد از روی ناامیدی و مشکلات خود نتوانست تحمل کند و به خاطر نادانی و حماقتش، احساس شرمندگی کرد. در نهایت، او به یک درخت در بیابان رفت و خود را از آن آویخت و به زندگیاش پایان داد.
هوش مصنوعی: هر کسی که اقدام به انجام کاری کند که غیرممکن است، باید غم و ناراحتی آن را تحمل کند، حتی اگر آن غم را نخواهد.
هوش مصنوعی: زن پس از خروج از حمام، شوهرش را به شکل ناشناختهای به همراه آورد و به شاهزاده سلام کرد و گفت: «اگر خیالی در دل داشتی، باید چیزی در این موقعیت صورت میگرفت».
هوش مصنوعی: این داستان را به همین دلیل نقل کردم که شاه به قول و فعل زنان اعتماد و اطمینان نکند و به پیمان و عهد آنان به عنوان نیرنگ و اختلاف نگاه کند. اگر اجازه بدهی، داستانی درباره طلسمات و مشکلات آنان بیان کنم. شاه فرمود: بگو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.