بخش ۲۰۹ - رفتن سام به ایران وبر تخت نشاندن قلوش را در خاور زمین و استقبال نمودن منوچهر شاه، سام نریمان
ز پیر خردمند موبدنژاد
شنیدم که روز دگر بامداد
چو رخشنده شد صبح گیتی فروز
سر از چادر شب برون کرد روز
شبآهنگ بر زد سر از راه بام
برآمد شه خاور از راه شام
شهنشاه مشرق برآمد به تخت
شه روز از چین برون برد رخت
همه گنج فغفور خاقان چین
کشیدند یکسر به خاور زمین
پریدخت گلروی خورشید چهر
به زرین عماری روان شد چو مهر
مشاعل فروزان ایوان شوق
صنوبر خرامان بستان ذوق
سمن دست بندان گلزار عشق
بنفشه فروشان بازار عشق
کواکب شناسان گردون سپهر
چو قلوش چو قلواد فرخنده چهر
روان در رکاب همایون سام
ز چین رفته بر سوی خاور به کام
چو خور بال زرین برافراخته
نشیمن به خاور زمین ساخته
خوش آن دم که با عشقبازان زار
علم برفرازند بر کوی یار
خوش آن دم که یاری به یاری رسد
امیدی به امیدواری رسد
چو سام نریمان به خاور رسید
سراپرده بر چرخ اخضر کشید
به رسم کیان مجلسی ساز کرد
در گنجهای کهن باز کرد
سران سپه را به درگاه خواند
ز دامن گهرشان به سر برفشاند
ز بس سیم و زر کو به خواهنده داد
زمین را بشد گنج قارون ز باد
به قلواد داد آذرافروز را
دگر شمسه آن شمع دلسوز را
به قلوش سپردش به رسم کیان
یکی مه همی سام بد بی زیان
چنین گفت با مردم خاوری
که قلواش را میدهم سروری
که داماد شاهست عم زاد من
چراغ مهان و شه انجمن
به فرمانبری پیش او هر که هست
بباشید شادان دل و میپرست
پس آنگه بدو رایت و تخت دید
فلک کام او را جوانبخت دید
به سر برنهادش کلاه مهی
نشاندش بر اورنگ شاهنشهی
چو قلوش نشستش به تخت مراد
در عدل و داد شهی برگشاد
ز ماهی برآمد سر وی به ماه
ز دلدار شادان و تخت و کلاه
سر از چرخ گردون برافراخته
چو خاور ولی عهد خود ساخته
دل همرهان را چو سام گزین
چو کردش تسلی درآمد به زین
چل و شش شده سال تا او ز شاه
جدا گشت و شد سوی مغرب سپاه
بفرمود تا خیمه بیرون زنند
سراپردها را به هامون زنند
زمینکوب را زیر زین آورند
سپه را به ایران زمین آورند
یل نیک پی قلوش پاکزاد
ستایش کنان خاک را بوسه داد
بساط همایون به مژگان برفت
بسی لابه کرد و به پهلو بگفت
که ساما چو فصل زمستان رسید
ز سرما که و دشت نتوان برید
ازین بس که تا برگذشتی به دشت
ز دریا به بیوعده نتوان گذشت
همه را برفست و منزل دراز
نه پیداست راه از نشیب و فراز
بمان شاد تا کاروان تتار
بشارت دهد باغ را ز بهار
گل از خوشدلی خنده بر مل زند
هوا بر سر زلف سنبل زند
سزد کان زمان سام فرخنده شاه
چو گرشاسپ روی آورد سوی راه
خوش آمد همی این سخن سام را
نشست و گزیدش می و جام را
ز تن جامه از مجلس جام داد
همه دوستان را ز می کام داد
شب و روز شادان ابا یکدیگر
نشسته ابا دوستان سر به سر
گهی گوی و گه بزمشان بود کار
گهی خلوت عیش و گاهی شکار
بجز این سر چرخ را نیست کار
که پیوسته با نوش نیش است و خار
مناز از وی ار زان که گنجت دهد
که در آخرش بهره رنجت دهد
منه دل درین خانه پرسرور
که گاهی دهد ماتم و گاه سور
اگر پختهای باده خام گیر
برآرای هنگامه و جام گیر
چو با دست در دست تو باده نوش
که بادت برد آتش و آب نوش
ره بام این سبز گلشن کجاست
نشانی بیابیم و پی بینواست
بیا تا دمی باز مست و خراب
به بامش برآئیم چون آفتاب
ببینم روشن که در خانه کیست
درین آمد و شد ورا امر چیست
چه دانی کجا جای و ماوای ماست
که آنجا که جامست آن جای ماست
هر آن کو ز دریاش باشد گذر
ز حوت و ز ماهیش بباید خطر
تو ما را چه دانی که از ما نهای
ز ما دور شو زان که مرجانهای
ولی ملک با ملک درویشی است
میان غریبان کجا خویشی است
تو مائی و اورنگ شاهی تر است
تو شاهی و مه تا به ماهی تر است
ولیکن درین خانه تا زیستی
ندانستی از خود که خود کیستی
تو شاهی دم از بینوائی مزن
چو گنجی دم از اژدهائی مزن
برون از دو عالم جهانی طلب
بجز ملک هستی مکانی طلب
اگر مهره بردی چه ترسی ز مار
تو گل چین و ایمن شو از نوک خار
سراینده مرغان بستان سرای
ازین پرده گشتند دستان سرای
که چون ارغوان سیر نوروز شد
صبا بر گل و لاله زردوز شد
گل خوش نظر گشت بستان فروز
چراغ چمن شد گلستان فروز
از آرامگه زود پرواز کرد
همان روزگار سفر ساز کرد
برون شد همی سام فیروزبخت
برون برد ز کاشانه اسباب و رخت
بساط بزرگی به صحرا کشید
کیانی علم بر ثریا کشید
به عراده می برد آن اژدها
به زنجیر بر بسته بد ابرها
شده بندیان گرد فرهنگ دیو
به پیش اندر آن گرد سالار نیو
همی رفت منزل به منزل چو باد
شکارافکنان و به دل گشته شاد
همان مهرافروز آتش عذار
به همراه قلواد آن نامدار
سپاه از پس و پیش او بیشمر
دو ره صد هزاران یل نامور
خبر شد به ایران که سام دلیر
ز مغرب زمین آمد آن نره شیر
منوچهر شادان شد از پهلوان
که آمد سپهدار روشن روان
بفرمود تا جمله گردان شاه
پذیره شدند و گرفتند راه
ز جیحون چین تا به آمل زمین
همه گنج و دینار و در ثمین
غلامان و اسبان آراسته
به اسباب زرین بپیراسته
شهنشه منوچهر بهر شکار
به در رفت در راه سام سوار
به ناگاه سام یل آمد پدید
منوچهر خندید و شادی گزید
پیاده شد از اسب سام سوار
ببوسید دست و سر شهریار
شهنشه مر او را به بر درگرفت
ز دیر آمدن دست بر سر گرفت
بپرسیدش از رنج و پیکار جنگ
که چندین چرا کردی آنجا درنگ
نیامد مرا جز غم تو به باد
همیشه زدم از جگر سردباد
سپهبد همه داستانها بگفت
کزو شاه مانند گل برشکفت
به ناگه به عراده آن نره دیو
بدید و برآورد بانگ غریو
بپرسید تا کیست این اژدها
که از دست او کس نیابد رها
منوچهر بر دیو خیره بماند
بسی نام دادار یزدان بخواند
همان جا سراپرده زد شهریار
گرفته سر دست سام سوار
برابر سپهدار ایران نشست
به شادی یکی ساغر می به دست
دگرباره آورد ساقی بزم
ابر روی آن پهلوانان رزم
سر بار شادی گشادند باز
فراموش کرده غم جانگذار
همه مطرب آورده چنگ و رباب
بزد چنگ و جانها شد از وی خراب
پیاله ز خنده رخش بازماند
صراحی ز گوشش همه راز خواند
ز دو سو همی گریه و خنده بود
همی بود بر یاد فرخنده بود
چو سرمست شد نامور شهریار
گرفته سر دست سام سوار
بدو گفت کای پهلو جانربا
بیارید در بزمگه ابرها
ببینم چه گوید مر آن نره دیو
خبر دارد از راز کیهان خدیو
همان دیو فرهنگ را بنگرم
پس آنگه بساطی ز نو گسترم
عروسی در آمل زمین سازمت
تو را چون شهنشاه بنوازمت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستانی از پیروزی و ورود سام به سرزمین ایران روایت میشود. در آغاز روز، صبح روشن میشود و سام، پهلوان بزرگ، از چین به سمت خاور میآید. او با گنجهای ارزشمند و با زیباییاش، شادی و شوق را به ارمغان میآورد. سام در راه خود، دوستانش را جمع میکند و با آنها به جشن و پایکوبی میپردازد.
پس از آن، او با یزدان و دیگران در بزم شام خوش میگذرانند و سام از جنگ و رنجهایی که کشیده صحبت میکند. منوچهر، پادشاه ایران، با شادی و خوشحالی به استقبال او میآید و از او درباره ماجراهایش میپرسد. در این مجالس شادی و عیش، احساسات و لذتها با هم پیوند میخورد. سام به عنوان یک قهرمان و حامی سرزمین خود شناخته میشود و داستان او به شکوه و بزرگی در تاریخ ایران تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: از پیری دانا و با تجربه شنیدم که صبح روز بعد...
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح روشن شد و نور خورشید بر زمین تابید، روز از تاریکی شب بیرون آمد.
هوش مصنوعی: در شب، آهنگ ساز به صدای خود پرداخت و از بالای بام، پرچم شاه خاور از طرف شام به نمایش درآمد.
هوش مصنوعی: پادشاه مشرق بر تخت نشسته و روز از چین بیرون آمده و لباسهایش را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: همه ثروت و گنجینههای بزرگ امپراتوری چین به سمت شرق زمین منتقل شد.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و شاداب که چهرهاش مانند خورشید میدرخشد، به آرامی و با ناز به سوی آسمان رفت، گویی که خورشید خود در حال طلوع است.
هوش مصنوعی: چراغهای روشن در ایوان شوق، صنوبرها در حال جنب و جوش در باغی پر از لذت و ذوق هستند.
هوش مصنوعی: در باغ عشق، زیباییهای خاص و دلنوازی وجود دارد که مانند گلهای خوش عطر و رنگارنگ، احساسات و عواطف را جلب میکنند. گل بنفشه، نمادی از زیبایی و طراوت، در این بازار از عشق و محبت به نمایش گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: نجومشناسان آسمان به مانند نیکوکاران و خوشچهرگان همۀ ستارهها را بررسی و تفسیر میکنند.
هوش مصنوعی: روح به دنبال پادشاه بزرگ از چین به سمت شرق رفته است و در این سفر به آرامش و خوشی میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید با نور طلایی خود در آسمان بالا میرود، آرامش و زیبایی زندگی را در سمت شرق زمین به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: زمانی خوش است که عاشقان با شور و اندوه، در کنار یکدیگر در کوچه محبوب، عشق و محبت را به نمایش بگذارند.
هوش مصنوعی: زمانی خوش است که دو دوست به هم کمک کنند و از این همکاری امید و امیدواری به وجود آید.
هوش مصنوعی: وقتی سام نریمان به سمت شرق رسید، چادر خود را بر فراز آسمان آبی برافراشت.
هوش مصنوعی: به سبک شاهانه، مجلسی برپا کرد و درهای گنجینههای قدیمی را گشود.
هوش مصنوعی: فرماندهان را به درگاه احضار کرد و از دامن آنها نجابت و شرافت را به سر خود افکند.
هوش مصنوعی: به خاطر طلا و نقرهای که به درخواست انسانها داده میشود، زمین به گونهای میشود که گنج قارون نیز به آسانی از بین میرود.
هوش مصنوعی: به قلواد (نوعی نغمه یا آواز) آذرافروز را داد، و دیگر بار به عشق آن شمع دلسوز (که نماد محبت و روشنی است)، نغمهای بخوانید.
هوش مصنوعی: او را به دست قلوش سپرد، به مانند رسم پادشاهی و سلطنت، که آن دختر زیبا و بیزیان بود.
هوش مصنوعی: او به مردم شرق گفت که برایشان مقام و رهبری را فراهم میکند.
هوش مصنوعی: داماد شاه من، فرزند اهل منزل است؛ او روشنی شبهای مهمانی و پادشاه gatherings است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر او فرمانبردار است، باید با دل شاد زندگی کند و به شادکامی مشغول باشد.
هوش مصنوعی: سپس او پرچم و تخت را مشاهده کرد و دید که آسمان به او خوشبختی را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: او کلاهی را بر سر گذاشت و بر تخت پادشاهی نشاند.
هوش مصنوعی: وقتی که او بر تخت پادشاهی نشسته و عدالت و انصاف را برقرار کرده، درخت حکومت به بار نشسته و شکوفا شده است.
هوش مصنوعی: از ماهی سر بیرون آمد و نشانهای از زیبا بهدست آورد و دلش شاد و خوشحال شد، همچنین دارای مقام و اعتبار شد.
هوش مصنوعی: سری از چرخ فلکی که به دور خود میچرخد، بلند شده و همچون جوانی که جانشین پدرش است، بر افراشته است.
هوش مصنوعی: دل همرهان را مانند سام برگزید، و هنگامی که او را تسلی بخشید، آرامش به سراغش آمد.
هوش مصنوعی: پس از چهل و شش سال، او از شاه جدا شد و به سمت مغرب رفت.
هوش مصنوعی: دستور داد که چادر را برپا کنند و سایهبانها را در بیابان قرار دهند.
هوش مصنوعی: زمینکوب را زیر زین میگذارند و سپاهیان را به سرزمین ایران میآورند.
هوش مصنوعی: یک جوان خوشسیرت و باخلوص، با احترام و ستایش، خاک را میبوسد.
هوش مصنوعی: تخت و تاج پادشاهی با ناز چشمان او از بین رفت و او در این حزن و اندوه زیاد، با درد و غم، حرفهایی به کنایه به شخصی دیگر گفت.
هوش مصنوعی: زمانی که فصل زمستان فرامیرسد، سرما به قدری شدید میشود که نمیتوان از دشت عبور کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه وقتی به دشت رسیدی نمیتوانی از دریا عبور کنی، مگر اینکه وعدهای باشد.
هوش مصنوعی: همه جا را برف پوشانده و خانهها طولانی شدهاند. در این شرایط، راه را از بالا و پایین نمیتوان تشخیص داد.
هوش مصنوعی: شاداب بمان تا اینکه کاروان تاتار خبر از بهار و سرسبزی باغها بیاورد.
هوش مصنوعی: گل به خاطر شادیاش بر روی لبهایش لبخند میزند و نسیم، با لطافت، بر موهای سنبل میوزد.
هوش مصنوعی: سزوار است که در زمان پادشاه فرخنده سام، زمانی که گرشاسپ به راهی میرود، اتفاقاتی روی دهد.
هوش مصنوعی: این سخن برای سام خوشایند بود، او نشسته بود و شراب و جام را برگزید.
هوش مصنوعی: از بدن، لباس را در آورد و در مجلس، شراب را به همه دوستان نوشاند.
هوش مصنوعی: شب و روز، دوستان با هم شاد و خوشحال هستند و کنار یکدیگر مینشینند.
هوش مصنوعی: زمانی صحبت و گفتگو است و گاهی هم دور هم نشستن و خوشگذرانی. گاهی هم در تنهایی لذت میبرند و گاهی به شکار میروند.
هوش مصنوعی: جز این موضوع، سر چرخ و گردش آن کار دیگری ندارد، که همواره با شیرینی و تلخی و زخم همراه است.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است او تو را به زحمت بیندازد و گنجی به تو ارزانی کند، اما در نهایت همان گنج به تو زحمات و گرفتاریهایی خواهد آورد.
هوش مصنوعی: دل خود را در این خانه شاد و پرنشاط قرار نده، زیرا گاهی اوقات شادی و سرور به همراه دارد و گاهی اوقات غم و اندوه.
هوش مصنوعی: اگر آماده و با تجربهای، بادهای خام و اولیه را در دست بگیر و در روزهای شاد و پرهیجان، با آن خود را سرشار از لذت کن.
هوش مصنوعی: وقتی که با دست تو جام را مینوشم، این مقدمهای است برای این که بادهات مرا به شوق بیاورد و به من زندگی و احساسات را ببخشد.
هوش مصنوعی: راهنمایی کن برای پیدا کردن راهی که به بالای این باغ سبز میرسد، تا نشانی بیابیم که به آن نیازمندیم.
هوش مصنوعی: بیایید یک لحظه باهم شاد و سرخوش بر روی بام خانهاش برویم، مانند خورشید که به آسمان میتابد.
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم در این خانه چه کسی است و دلیل آمد و رفت او چیست.
هوش مصنوعی: نمیدانی کجا جایگاه و سکونت ماست، چون آنجا که محفل ماست، همانجا نیز مکان ماست.
هوش مصنوعی: هر کسی که از دریا عبور کند، باید احتیاط کند، زیرا خطرهایی از جمله ماهیها و موجودات دریایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو چطور میدانی که ما چه هستیم، وقتی که خودت از ما نیستی؟ بهتر است از ما فاصله بگیری، زیرا به تو مربوط نمیشود.
هوش مصنوعی: در این دنیا، زندگی اشراف و نیکوکاران با زندگی درویشان و بیخانمانها تفاوتی ندارد و در میان افرادی که با یکدیگر آشنا نیستند، هیچگونه ارتباطی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو مانند پادشاهی هستی که بر تخت نشستهای و زیبایی تو از زیبایی ماه نیز فراتر است.
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که در این خانه زندگی میکردی، هرگز نفهمیدی که خودت کیستی.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، از فقر و بینوایی نگو، چون گنجی، حرفی از اژدها نزن.
هوش مصنوعی: بیرون از این دو جهان، به دنبال جهانی باش که فراتر از ملک هستی است و مکانی را جستجو کن که خارج از این محدودهها باشد.
هوش مصنوعی: اگر در بازی شطرنج مهرهای به دست آوردی، نباید از خطرات بترسی. تو میتوانی مانند گل که در دل خارها رشد میکند، با احتیاط از مشکلات و دشوارها عبور کنی و در امان باشی.
هوش مصنوعی: سرایندهی پرندگان باغ، از این پرده درآمده و دستان او گشوده شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که گلهای ارغوانی در فصل بهار شکوفا میشوند، نسیم بهاری بر روی گلها و لالههای زرد میوزد.
هوش مصنوعی: گل زیبا و خوشبوی باغ، باعث روشنایی و درخشش چمن شد و به این ترتیب باغ به یک مکان پرنور و دلانگیز تبدیل شد.
هوش مصنوعی: او از مکان آرامش خود به سرعت پرواز کرد و همان روز، زمان سفر را آماده کرد.
هوش مصنوعی: سام فیروزبخت از خانه خارج شد و وسایل و لوازم زندگیاش را با خود برد.
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت یک پادشاه کیانی به میدان وسیع کشیده شد و علم و دانش آن به بلندای ثریا رسید.
هوش مصنوعی: آن اژدهای غولپیکر که به زنجیر کشیده شده، به مانند ابری که در آسمان به حرکت در میآید، به جلو میرود.
هوش مصنوعی: در میان گرد و خاکی که به دور فرهنگ شیطانی ایجاد شده، بندگان به پیش آن فرمانروای بزرگ حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: او مانند بادی که شکارچیان را همراهی میکند، به سوی منزلها در حال حرکت بود و دلش پر از شادی شده بود.
هوش مصنوعی: همان زیبای درخشان با چهرهای radiant به همراه آن عطر معروف.
هوش مصنوعی: سپاهیان بیشماری از جلو و عقب او هستند و راه را برای صدها هزار قهرمان معروف باز کردهاند.
هوش مصنوعی: خبر به ایران رسید که سام، مرد دلیر و شجاع، از سوی غرب زمین به اینجا آمده است. او مانند شیر نر قوی و نترس است.
هوش مصنوعی: منوچهر از آمدن پهلوان، که فرماندهای با روح روشن و شاداب بود، خوشحال و شاداب شد.
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که همه گردانندگان جمع شوند و مسیر را در پیش بگیرند.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی وصف میکند که سرزمین از جیحون در چین تا آمل پر از ثروت و گنجهای ارزشمند است. به طور کلی، اشاره به آبادانی و فراوانی نعمتها در این مناطق دارد.
هوش مصنوعی: نوکران و اسبها به شکلی زیبا و با زینتهای طلایی آراسته شدهاند.
هوش مصنوعی: منوچهر شاه برای شکار به بیرون رفت و در مسیر با سام سوار مواجه شد.
هوش مصنوعی: ناگهان سام یل ظاهر شد و منوچهر به خاطر دیدن او لبخند زد و احساس شادی کرد.
هوش مصنوعی: از اسب سام پیاده شد و با احترام دست و سر پادشاه را بوسید.
هوش مصنوعی: شاه او را به آغوش گرفت و از اینکه دیر آمده بود، دستانش را به نشانهی ناراحتی بر سر گذاشت.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که چه دلیل دارد که اینهمه در رنج و جنگ باقی ماندهای و چرا در آنجا توقف کردهای؟
هوش مصنوعی: غیر از غم تو چیزی به سراغم نیامده و همواره از دل دردناک خود ناله کردهام.
هوش مصنوعی: سردار تمام داستانها را بیان کرد، که به خاطر او شاه مانند گلی شکفته شد.
هوش مصنوعی: ناگهان آن دیو نر را دید و صدای وحشتناکی از خود بلند کرد.
هوش مصنوعی: بپرسید که این موجود ترسناک چه کسی است، که هیچکس نمیتواند از چنگال او نجات یابد.
هوش مصنوعی: منوچهر مدت زیادی به دیو نگاه کرد و نام خداوند یزدان را بارها بر زبان آورد.
هوش مصنوعی: در همان مکان، پادشاه در حال برپایی چادر است و سرباز سوار بر اسب، سرش را بالا نگه داشته است.
هوش مصنوعی: در کنار فرمانده ایران نشسته بود و به شادمانی، یک لیوان شراب در دست داشت.
هوش مصنوعی: ساقی دوباره در میکده میخواهد که برای مهمانان با صلابت و جنگجو، شراب بیاورد.
هوش مصنوعی: از سر شادمانی در گشایش و آزادی فراموش کردهاند که غمها چقدر سنگین و جانکاهاند.
هوش مصنوعی: همه نوازندگان سازهای خود را به همراه آوردهاند و با نواختن چنگ و رباب، جانها تحت تأثیر قرار گرفته و بیقرار و دچار التهاب شدهاند.
هوش مصنوعی: پیاله به خاطر خنده زیبای او خالی ماند و صراحی از گوش او همه اسرار را بازگو کرد.
هوش مصنوعی: از دو سو همزمان گریه و خنده وجود دارد و این وضعیت به یاد کسی خوشحال کننده است.
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه مشهور و سرشار از افتخار به هیجان و شادی درآمد، با افتخار بر دوش سام سوار قرار گرفت.
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای جانربای دوستداشتنی! در محفل آسمانی ابرها حضور پیدا کن.
هوش مصنوعی: ببینم آن موجود قدرتمند و ترسناک چه میگوید؛ آیا او از اسرار کائنات و وجود خداوند دانش و اطلاع دارد؟
هوش مصنوعی: من به بررسی دیو فرهنگ میپردازم و سپس بستر جدیدی را فراهم میکنم.
هوش مصنوعی: در آمل، به زیبایی تو را چون پادشاهی نوازش میکنم و برایت جشن برپا میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.