گنجور

 
سوزنی سمرقندی

باز باد اندر فتاد این سرخ سر چیغوز را

باز بتوان معز کردن بر سر او . . . وز را

چون ستان من باز گردم سرش بر گنبد رسد

چون سقونی لعل سازد گنبد پیروز را

بامدادان در شود بیرون نیاید شام را

ور شبانگه در شود بیرون نیاید روز را

مچو ماری کو بهر سوراخ موری در شود

نشنود آهسته باش برمک و مسپوز را

چنگ در نیمور من زن خوش بمشت اندر بگیر

تا بچنگ آورده باشی مار دست آموز را

گر سر او را بزر و سیم درگیری رواست

این سراپا سیم انداز زر اندوز را

این جواب آن کجا گوید سنائی غزنوی

باز تابی در ده این زلفین عالم‌سوز را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را

سوزنی سمرقندی

همین شعر » بیت ۷

این جواب آن کجا گوید سنائی غزنوی

باز تابی در ده این زلفین عالم‌سوز را

سنایی

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را

باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار

آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را

باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت

[...]

ظهیری سمرقندی

باز باد اندر فتاد این سراسقنقوز را

پاره بتوان کرد گویی بر سر او گوز را

سعدی

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

[...]

اوحدی

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟

گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟

دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر

در بر من، شکر گویم دولت پیروز را

گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست

[...]

جلال عضد

پیش دلسوزان درآر آن شمع بزم‌افروز را

تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را

تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است

هیچ رونق نیست خورشید جهان‌افروز را

زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه