تو دانی که شاهی دل و چنگ من

به جنگ اندرون زور و آهنگ من

بیامد دمان کرد آهنگ من

یکی خنجری یافت از چنگ من

ترا بی‌نیازیست از جنگ من

وزین کوشش و کردن آهنگ من

که بیداد جوید همی جنگ من

چنین با سپه کردن آهنگ من

زبون بود بدخواه در جنگ من

چو گوپال من دید و اورنگ من

نگه کن کنون آتش جنگ من

کمند و دل و زور و آهنگ من

بدو گفت چون دیدی این جنگ من

بدین گونه با خوک آهنگ من

نیارد تویی تاب در جنگ من

گریزان شود شیر از آهنگ من

همه چشم دارند بر چنگ من

بدین گرز و شمشیر و آهنگ من

کنون باش آماده جنگ من

که بینی از این پرهنر چنگ من

که دی جان رهانیدی از چنگ من

شوی کشته امروز در جنگ من

چو کردی چنین، رَستی از چنگ من

نبینی سر تیغ و آهنگ من

شد ز بیم خاک سنگ و هنگ من

خاک خود نپذیردم از ننگ من

پیشتر آ ای صنم شنگ من

ای صنم همدل و همرنگ من

شیوه گری بین که دلم تنگ شد

تا تو بگوییش که دلتنگ من

جنگ کنم با دل خود چون عوان

[...]

راست گو تا وا رهی از چنگ من

مکر ننشاند غبار جنگ من

خود مرا آگه نکرد از رنگ من

قصد دارد تا رهد از ننگ من

ز آتشِ رشکِ گران‌آهنگ، من

با دو چشم و گوشِ خود در جنگ، من

عمان عوج بگریخت از چنگ من

نیاورد او تاب در جنگ من

نهنگان نتابند در جنگ من

فلک خیره گردد ز فرهنگ من

چو آید تو را آرزو جنگ من

بیا تا ببینی همی چنگ من