چنین گفت گوینده داستان
که برگفت از گفته باستان
که چون سام سالار ایران زمین
دگر باره زد خیمه بر دشت چین
بفرمود کآمد به پیشش دبیر
دبیر خرمند بسیار ویر
یکی نامه فرمود کاندر زمان
که بنویس و کس را مده خود امان
قلمزن چو برداشت قرطاس را
همان کلک مانند الماس را
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند روزی ده مور و مار
خدای زمین و خدای سپهر
خداوند ناهید و تابنده مهر
خدیوی که پیوسته جان میدهد
روان میستاند روان میدهد
وز آن آفرین بر منوچهر شاه
کزو گشت زیبنده تخت و کلاه
به فرش جهانی به دست آمدم
به شداد و دیوان شکست آمدم
کمر بسته از بهر پیکار و کین
شتابان شدم سوی مغرب زمین
چنین شد به مغرب مرا سرنوشت
که برهم زنم دوزخ و هم بهشت
به هنگام کینه بکشتم شدید
کسی این شگفتی به عالم ندید
بکشتم همان ارقم نابکار
کزو گشت روی زمین تار و مار
عمان عوج بگریخت از چنگ من
نیاورد او تاب در جنگ من
بسی جاودان را سر از تیغ تیز
فکندم به هنگام جنگ و ستیز
شنیدی جهان را گرفتم همه
ز دیو و پری و ز جادو همه
رسیدم از ایران سوی بخت تو
که تا برفرازم سر تخت تو
هزاران به من چاره آراستی
سر بخت خود را همه کاستی
شکستی همه عهد و پیمان خود
کمر بستی از کینه بر جان خود
پریدخت را زنده کردی به گور
به زیر گل اندود کردی تو هور
همان فال بد بر خودت بازگشت
به هر کرده آخر کنی بازگشت
دروغ تو آخر بشد آشکار
برآورد از جان شومت دمار
کنون بازگشتم سوی مرز چین
بر آن تا براندازمت بر زمین
قمرتاش چون هست پور وزیر
ندارم از آن جان خود را گزیر
بدو دادهام من پرینوش را
ربوده پرینوش ازو هوش را
چو آمد به پیشت قمرتاش گرد
نبادا نمانی به او دستبرد
به او ده همه افسر و تخت و گنج
از آن پیش کز رزم آئی به رنج
اگر نه سپه ساز و پیش آر جنگ
که دیگر نسازم به ماچین درنگ
شتابم به سوی منوچهر شاه
به پابوس آن شاه زبینده گاه
ز گفتار چون نامه شد اسپری
نهاد اندر آن مهر انگشتری
قمرتاش را داد اندر زمان
شتابد بسان خدنگ از کمان
بیاراست او را بسان شهان
همه ساز و آئین و رسم مهان
به همراه او کرد فرهنگ دیو
که در ره شتابد برآرد غریو
همان دم برفتند بیراه و راه
چنین تا به درگاه فغفور شاه
سوی شاه چین آمدند آنگهی
که آمد قمرتاش با فرهی
بفرمود تا پرده برداشتند
خردمند را پیش بگذاشتند
درآمد در آن بارگه نامور
بسی یاد کرد از جهان دادگر
نهادند کرسی به زیر جوان
بداد آنگهی نامه پهلوان
همان پیر دستور یکسر بخواند
خر شاه فغفور در گل بماند
نگه کرد بر سوی دستور پیر
ز اندیشه رویش شده چون زریر
چه سازم بدو گفت این کار را
که از جان کنم دور آزار را
چنین گفت دستور با پور خویش
چرا تیره کردی همه دین و کیش
همه مرز چین کردی از کین خراب
فکندی رخت را چو کاغذ در آب
به بیگانه مردم شدی آشنا
تو و سام نیرم کجا تا کجا
چه بود اینکه انگیختی در جهان
درفشی شدی در میان مهان
در آتش فکندی همه مرز چین
ز تو گشت ویران سراسر زمین
سپاس جهاندار فغفور شاه
نبردی و کردی زمانه سیاه
به پاسخ قمرتاش گفت ای پدر
ز تو خاست این فتنها سر به سر
تو نیرنگ کردی به سام سوار
به سردابه کردی تو آن گلعذار
به آخر بشد آشکارات راز
پر از کینه شد جان آن رزمساز
به ناراستی و دروغ و فسون
سر فر تختت درآمد نگون
برآشفت از آن گفته فغفور چین
ز کینه برآمد بر ابروش چین
بدو گفت کای خیره بدگمان
به زه کرده از ژاژخانی کمان
نترسی ز من اندرین بارگاه
که فغفور چینم به سر بر کلاه
همه آب کینه درآری به جوی
بدین گونه آری به من گفتگوی
بگفت و به هر سو همی بنگرید
تنش گشته لرزان به مانند بید
نگه کرد بر سوی سهلان شیر
که خاموشی اندر چنین دار و گیر
بگیر این سیهروی ناپاک را
بیآرزم و بیمهر و ناپاک را
به بیرون درگاه بر دار کن
مر این بیهنر را نگونسار کن
که عبرت پذیرند همه انجمن
ببینند این را همه مرد و زن
چو سهلان ز فغفور این بشنوید
به سوی قمرتاش چینی دوید
بیازید چنگال و دستش گرفت
همه چینیان مانده اندر شگفت
قمرتاش برجست از روی کین
در ابرو درافکند از خشم چین
بدو گفت کای شاه بیمغز و رای
به بیدانشی ماندهای در سرای
منم بنده سام فرخنده بخت
که بندد به تخته تو را تخت و رخت
نتانی که یک مو ز من کم کنی
مگر رزم با سام نیرم کنی
مگر کشته گردد جهاندار سام
نماند به گیتی ابا نام و کام
پس آنگه اگر کشته گردم رواست
اگر نه چو سام نریمان کجاست
جهان را به هم بر زند پهلوان
ایا بیخبر شاه تیرهروان
چو بشنید سهلان شه آشفتهسر
یکی مشت زد بر سر نامور
قمرتاش از دستش آمد به روی
ببستند دستش در آن گفتگوی
چو از بارگه خاست ناگه غریو
درآمد غریونده فرهنگ دیو
قمرتاش را دید بر بسته دست
سراسیمه افکنده مانند مست
بغرید چون رعد اندر بهار
سراسیمه گردید ازو شهریار
چنین گفت آنگه به فغفور چین
که ای بدرگ خیره بدکمین
مترسی ز سام نریمان گرد
که رنگ از رخ نرهدیوان ببرد
به بند اندر آورد او ابرها
ازو اژدها هم نیابد رها
منم چاکر سام سالار نیو
مرا نام کردند فرهنگ دیو
کمربستهام در جهان چون رهی
شتابان به درگاه شاهنشهی
بدان تا ببینم منوچهرشاه
ببوسم سریر شه نیکخواه
قمرتاش هم چاکر شاه ماست
به هر جای تابنده چون ماه ماست
بگفت و بغرید دیو دمان
بترسید فغفور اندر زمان
بشد رنگش از روی و ترسنده ماند
ز بیمش دل و جان هراسنده ماند
برآشفت و گفتا نهنکال دیو
برآرد ازین دیو بدخو غریو
بدرد تنش را به چنگال تیز
برآرد ازین بدگهر رستخیز
بگفتند چون سام آمد به چین
نهان گشت از بیمش آن دیو کین
سه شب گشت تا دیو را کس ندید
تو گفتی که شد از جهان ناپدید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: قصهگوی داستان میگوید که سام، سردار ایران، دوباره در دشت چین خیمه زده و از دبیری خواسته نامهای بنویسد. دبیر نامهای به خدای جهان و منوچهر شاه تقدیم میکند و از پیروزیهای سام در جنگ و کشتن ارقم نابکار میگوید. سام به سوی مغرب میرود تا دشمنان را شکست دهد و به چین برگردد.
در چین، شاه فغفور از کشتارهای سام متحیر است و از وزیرش سؤال میکند که چرا چنین ویرانی به بار آمده است. وزیر او به خطای فغفور در نبردها و ایجاد کینه میان مردمان اشاره میکند. فغفور در پاسخ، سام را نیرنگباز میخواند و به او میگوید که بترسید.
در این میان، قمرتاش، وزیر چین، از سام و قدرتش میگوید و در نهایت، فغفور به شدت ترسیده و از دیو و جن به خود میلرزد. به این ترتیب، در داستانی پر از جنگ و ماجراجویی، قدرت و شجاعت سام مورد ستایش قرار میگیرد و ترس فغفور نشاندهنده ناامیدی او در برابر نیروی سام است.
هوش مصنوعی: راوی داستان چنین گفت که از گفتههای قدیم یادآوری کرد.
هوش مصنوعی: وقتی سام، فرمانده ایرانی، دوباره در دشت چین چادر برپا کرد.
هوش مصنوعی: فرمان داد که دبیر خوشذوق و خوشحال به پیش او بیاید.
هوش مصنوعی: کسی نامهای نوشت که در آن گفته شده بود: در این زمان چیزی بنویس و آن را به هیچکس نده، زیرا خودت در امان هستی.
هوش مصنوعی: وقتی نویسنده قلم را برمیدارد تا بر روی کاغذ بنویسد، همانند یک جواهر و الماس، هنر و زیبایی کلمات را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: خداوندی که روزیدهنده است، ابتدا بر آفریدگار خود سپاس میگوید و از او طلب نعمت و روزی میکند.
هوش مصنوعی: خدای زمین و خدای آسمان، پروردگار ناهید و خورشید تابان.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ که همواره زندگی را به ما میدهد، در واقع روح و جان ما را میگیرد و دوباره به ما میبخشد.
هوش مصنوعی: به خاطر منوچهر شاه، خالق زیبایی تخت و تاج، باید از او سپاسگزاری کرد.
هوش مصنوعی: من با تلاش و کوشش به مقام و جایگاهی رسیدم که حتی بزرگترین افراد نیز در برابر من شکست خوردهاند.
هوش مصنوعی: با اراده و عزم جدی برای جنگ و انتقام، با سرعت به سمت غرب راه افتادم.
هوش مصنوعی: به خاطر سرنوشت، به مغرب رفتم و تصمیم گرفتم هم دوزخ را به هم بریزم و هم بهشت را.
هوش مصنوعی: در زمانهایی که احساس کینه و نفرت به شدت در وجودم بود، به طوری عمل کردم که کسی در این دنیا مشابه آن را نمیتواند تصور کند.
هوش مصنوعی: من همان آدم بدطینتی را از پای درآوردم که باعث شد زمین پر از آشفتگی و فساد شود.
هوش مصنوعی: عمان از دست من فرار کرد و نتوانست در نبرد من تاب بیاورد.
هوش مصنوعی: در بسیاری از نبردها، سر از تیغ تیز برای دفاع و جنگیدن برمیدارم.
هوش مصنوعی: من دنیا را تسخیر کردم و بر همه موجودات خبیث، جادو و نیروهای منفی غلبه پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: به مقصد تو، از ایران به سوی تو رسیدم، تا برفرازِ جایگاه تو قرار گیرم.
هوش مصنوعی: هزاران نفر به من راه حل پیشنهاد کردند، اما همه شانس خود را از دست دادند.
هوش مصنوعی: تو به خاطر کینهای که در دل داری، تمام وعدهها و تعهدات خود را زیر پا گذاشتی و به خودت آسیب زدی.
هوش مصنوعی: تو زیبایی، که پس از مرگش او را در گور شاداب کردی و زیر گلها نشاندی.
هوش مصنوعی: هرچه بدی انجام دهی، عاقبت همان بدی به خودت برمیگردد و هر عملی که انجام دهی، نتیجهاش به خودت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: دروغ تو در نهایت آشکار شد و باعث شد که جان تو به تنگی بیفتد.
هوش مصنوعی: اکنون به سوی مرز چین بازگشتهام تا تو را بر زمین اندازم و تسخیر کنم.
هوش مصنوعی: ماه تو چون است، من وزیر ندارم، از این رو نمیتوانم از جان خود فرار کنم.
هوش مصنوعی: من به آن معشوق زیبا خبر دادهام که او را از من ربودهاند و اکنون هوش و حواسم را از من گرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که محبوبت پیشت میآید، مبادا که از او دور بمانی یا او را رها کنی.
هوش مصنوعی: به او تمامی قدرت و ثروت را بدهید، زیرا او از قبل با سختی و زحمت به جنگ رفته است.
هوش مصنوعی: اگر برای شروع جنگ آماده نباشی، دیگر حوصلهام را به زحمت نمیاندازم و به چیزی توجه نمیکنم.
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی منوچهر شاه میروم تا به پای او برسم و احترام بگذارم.
هوش مصنوعی: وقتی که سخن به صورت نامه در میآید، مانند این است که یک اسب را سوار میکنیم و در آن نامه، مهر انگشتری قرار میدهیم.
هوش مصنوعی: ماه زیبایت را در زمانی سریع به من بده، مانند تیر که از کمان پرتاب میشود.
هوش مصنوعی: او را چنان زیبا و با شکوه تزیین کرد که شبیه پادشاهان به نظر آمد، با همه چیزهایی که در شأن و رفتار بزرگان است.
هوش مصنوعی: به همراه او، دانش و فرهنگ اهریمن را به کار گرفته است تا هر که در راه عجله کند، فریاد و سر و صدا به پا کند.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، به طرز نامعقول و بیهدف رفتند تا به دربار شاهی که فغفور نامیده میشود، رسیدند.
هوش مصنوعی: به سمت پادشاه چین رفتند، زمانی که ماه زیبای تو با نیکی و فضل ظاهر شد.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا پرده را کنار بزنند و خردمند را به جلو آوردند.
هوش مصنوعی: در آن دشت معروف، افرادی زیادی وارد شدند و از دنیا و دادگری زیاد صحبت کردند.
هوش مصنوعی: آنها تختی را زیر پای جوان گذاشتند و سپس نامهای را به قهرمان دادند.
هوش مصنوعی: پیر دانا همه چیز را به طور کامل برای خر شاه فغفور توضیح میدهد، اما این خر در مشکلات و سختیها متوقف میشود و نمیتواند از گل بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: او به سمت دستور پیر نگاه کرد و به یادش افتاد که چهرهاش مانند زریر (شخصیتی در ادبیات) تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: چه کنم با این مشکل که از دل و جانم به شدت رنج میبردم.
هوش مصنوعی: دستور به فرزندش گفت: چرا اینگونه همه دین و آیین را تیره و تار کردی؟
هوش مصنوعی: تو به خاطر کینهای که داشتی، همه مرزهای چین را ویران کردی و لباسهایت را مثل کاغذی که در آب بیفتد، خراب کردی.
هوش مصنوعی: تو به بیگانهها آشنا شدهای، ولی من و سام نیرم کجا میتوانیم برویم؟
هوش مصنوعی: چه عاملی باعث شد که تو در جهان، همچون پرچمی در میان بزرگان، خود را نمایان کنی؟
هوش مصنوعی: تو تمام مرزهای چین را به آتش کشیدی و زمین را به ویرانی کشاندی.
هوش مصنوعی: از پادشاه بزرگ، فغفور، برای پیروزیاش در جنگها و بهبود اوضاع، قدردانی میکنم.
هوش مصنوعی: در پاسخ به قمر، پدرش گفت: این همه مشکلات و فتنهها از تو سرچشمه گرفته است.
هوش مصنوعی: تو به سام سوار نیرنگ زدی و در سرداب، آن گل را به نمایش گذاشتی.
هوش مصنوعی: در نهایت، رازهایی که پنهان بود، آشکار شد و جان رزمنده پر از کینه گشت.
هوش مصنوعی: به خاطر نادرست کردار و دروغ و فریب، از مقام و جایگاهت به سقوط و نابودی رسیدی.
هوش مصنوعی: فغفور چین از آن سخن ناراحت شد و از روی کینه، بر ابروهایش خط چینی افتاد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای احمق و بدبین، چرا از حرفهای بیاساس و الکی متاثر شدهای؟
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که نباید از من در این مکان مهم و باشکوه بترسی، زیرا فغفور چین (فرمانروای قوی و مهم) بر سر کلاه من نشسته است. به نوعی اشاره به قدرت و مقام خود دارد و میخواهد بگوید که در این جایگاه امن و رفیع، ترسیدن جایز نیست.
هوش مصنوعی: همه ناراحتیها و کینهها را کنار بگذار و به این ترتیب با من صحبت کن.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و به دور و برش نگاه کرد، بدنش مثل بید لرزان و ناپایدار شده بود.
هوش مصنوعی: شیر به سهلان (مکانی آرام و بیدغدغه) نگاه کرد و متوجه شد که در چنین شرایط و وضعیتی، سکوت وجود دارد.
هوش مصنوعی: این شخص زشت و ناپاک را بگیر و همراه با بیاحساسی و بیمحبتیاش دور کن.
هوش مصنوعی: به درب منزل برو و این فرد بیهنر را از خود دور کن و او را به زمین بزن.
هوش مصنوعی: همه افراد، چه مرد و چه زن، باید از این ماجرا درس بگیرند و عبرت بگیرند.
هوش مصنوعی: چون سهلان از فغفور این داستان را بشنید، به سمت قمر تاش چینی به راه افتاد.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از شخصی است که با چنگال و دستانش، همه چینیها را شگفتزده کرده است. این فرد توانسته است توجه و حیرت همگان را به خود جلب کند.
هوش مصنوعی: ماه شما به خاطر کینهای که در دل دارد، به طور برجستهای از چهره خود بروز میدهد و ابروهایش را به علامت خشم در هم میکشد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پادشاه نادان و بیفکر، تو در این خانه به نادانی خود گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: من غلام شخصی خوشاقبالم که تو را به تخت و جامهات میسازد و نگهداری میکند.
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نمیدهم که حتی یک مو از من کم شود، مگر آنکه باید با کسی به قدرت و توانایی سام نیرم بجنگی.
هوش مصنوعی: اگر سام، پادشاه جهان، کشته شود، در این دنیا نه نامی از او باقی میماند و نه خوشی و لذت.
هوش مصنوعی: پس اگر من کشته شوم، ایرادی ندارد. اما اگر نباشم، پس سام نریمان کجا خواهد بود؟
هوش مصنوعی: پهلوانی که ناآگاه است، در حال برهم زدن نظم و آرامش جهان است و شاهانی که در ظلمت و بیخبری به سر میبرند، از این آشفتگی بیخبرند.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه سهلان خبر را شنید، دچار آشفتگی شد و با یک مشت بر سر مرد معروف زد.
هوش مصنوعی: ماه او از دستش رفته و آن را به رویش بستهاند، در خلال این گفتگو.
هوش مصنوعی: زمانی که از درگاه قدرت صدایی ناگهانی بلند شد، آن صدا به سیری در آمد که نشاندهنده حضور نیروی شوم و اهریمنی بود.
هوش مصنوعی: چهره زیبای او را دیدم که دستش را به حالت نگرانی و شگفتی افکنده بود، مانند کسی که در حال مستی است.
هوش مصنوعی: در بهار، صدای رعد با قدرتی بلند شنیده میشود و این صدا باعث میشود که پادشاه با حالتی پریشان و نگران در بیفتد.
هوش مصنوعی: پس فغفور چین اینگونه گفت: "ای بزرگوار، تو چقدر ناپایدار و فریبندهای."
هوش مصنوعی: نگران نباش که از سام نریمان میترسی، زیرا رنگ رو از چهره نر دیوان خواهد برد.
هوش مصنوعی: او ابرها را به عنوان اسیر در میآورد و اژدها نیز نمیتواند از چنگ او آزاد شود.
هوش مصنوعی: من خدمتگزار سام، فرماندهی که در نام نیو معروف است، هستم و مرا فرهنگ دیو نامیدهاند.
هوش مصنوعی: من در این دنیا با اراده و تلاشی بیوقفه به سوی هدفام حرکت میکنم، مانند یک رهگذر که بیقرار و شتابان به درگاه پادشاهی میرسد.
هوش مصنوعی: بدان که به محض دیدن منوچهرشاه، با عشق و احترام، تخت پادشاهی او را میبوسم.
هوش مصنوعی: ماه زیبا و درخشان ما، همچون هر نقطهای که نور میافکند، خدمتگزار شاه ماست.
هوش مصنوعی: او گفت و دیو وحشتناک زوزه کشید، فغفور در آن لحظه ترسید.
هوش مصنوعی: رنگ صورتش به خاطر زیباییاش شکوه پیدا کرد و دل و جان من از ترس و اضطراب به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: او به شدت ناراحت شد و گفت که این دیو بدخلق، نهنکال را به وجود میآورد و صدای غرش آن را به راه میاندازد.
هوش مصنوعی: دردهای جسمی او را با تیزی و قاطعیت از این سرنوشت شوم رها میکند.
هوش مصنوعی: وقتی سام به چین رسید، آن دیو دشمن از ترس او پنهان شد.
هوش مصنوعی: سه شب گذشت و کسی دیو را ندید، تو گفتی که او از جهان ناپدید شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.