چو دستور، گفتار خسرو شنید
برآمد ز جای، آفرین گسترید
چنین گفت کز دانش ورای شاه
چنین زیبد و جز چنین نیست راه
شگفتی یکی داستان بینم این
کجا چرخ رانده ست بر شاه چین
کنون من به فرّ جهانجوی شاه
مرا او را بیارم بدین بارگاه
بزرگان و دستور گشتند شاد
بر او هر کسی آفرین کرد یاد
بدو داد شاه اسب و برگستوان
همان ساز رزم و سلیح گران
بپوشید به مرد و پس برنشست
خروشان همی رفت نیزه به دست
یکایک چو پیش طلایه رسید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
که آن پیل دندان وارونه مرد
بگویید کآید به دشت نبرد
که امروز چون دی نگردد رها
به کام اندر آردش تند اژدها
سوار از طلایه بشد همچو باد
شنیده همی کرد بر کوش یاد
برآشفت و برگستوان برفگند
کمان خواست و شمشیر و گرز و کمند
نهاد از سپه سوی به مرد روی
بغرّید چون شد به نزدیک اوی
که دی جان رهانیدی از چنگ من
شوی کشته امروز در جنگ من
بدو گفت نرم ای دلاور سوار
که با تو ندارم سرِ کارزار
مرا شاه خاور فرستاد پیش
که از تو بدانم یکی کمّ و بیش
نشانی همی جویم از تو نخست
اگر یابم از تو نشانی درست
چنان دان که کوتاه شد داوری
همه بندگانیم و تو مهتری
به کام تو و ما شود روزگار
شوی بر جهان سربسر کامگار
چو گفتار به مرد بشنید کوش
عنانش گران شد، بدو داد گوش
بتندی به روی وی آورد روی
که از من چه خواهی نشانی بگوی
بدو گفت به مرد تندی مکن
چو نرمی نمایم بلندی مکن
همان مردی و یال دارم که تو
همان گرز و گوپال دارم که تو
نه در آفرینش ز من برتری
نه در گوهر از آدمی بگذری
اگر هیچ دانی نشانی دگر
جز این آفرینش به روی تو بر
نشانی که از مادر آورده ای
بدان آفرینش بپرورده ای
بگو، کاندر آن بوی بینی و رنگ
وگر خود نداری بجای است جنگ
چنین داد پاسخ که بر کتف راست
نشانی ست کافزون نیاید نه کاست
یکی مُهر همچون نگینی سیاه
نشانی دگر زین فزونتر مخواه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: خسرو به دستور گفتار خود گوش میدهد و از جای خود برمیخیزد و خوشنود میشود. او میگوید که دانش و جدیت شاه بر او میبالند و جای شگفتی دارد. سپس تصمیم میگیرد که به شاه چین برود و به ملاقات او برود. بزرگان و همراهان خسرو از این تصمیم شاد و او را ستایش میکنند.
شاه به خسرو اسب و سلاحهای جنگی میدهد و او بر اسب سوار میشود و به سمت میدان جنگ میرود. در میدان، احساسات شدیدی را تجربه میکند و به دشمن میگوید که امروز نمیتواند او را رها کند. دشمن نیز ادعا میکند که او برای شاه خاور آمده و به دنبال نشانهای از اوست.
خسرو به او میگوید که در جنگ با او قصدی ندارد و تنها به دنبال نشانههاست. آنها به یکدیگر یادآوری میکنند که هیچیک بر دیگری برتری ندارند و در نهایت، دشمن به خسرو نشانی را از خود میدهد: یک مهر در سمت راست شانهاش که نشانهای برای شناسایی است. این گفتگوها نشان از احترام و برابری در میان جنگجویان دارد.
هوش مصنوعی: وقتی دستور به صحبتهای پادشاه گوش کرد، از جای خود بلند شد و تحسین و ستایش کرد.
هوش مصنوعی: او گفت که از علم و دانش، تنها فراتر از شاه باید برآییم و جز این راهی نیست که باید پیمود.
هوش مصنوعی: شگفتیای میبینم که چگونه گردش افلاک بر شاه چین تأثیر گذاشته است.
هوش مصنوعی: حالا من باید شاه جهان، که از بزرگی و عظمت خاصی برخوردار است، را به این کاخ بیاورم.
هوش مصنوعی: بزرگان خوشحال شدند و هر کس به وی تبریک گفت و از او یاد کرد.
هوش مصنوعی: شاه به او اسب و زرهای که برای جنگ نیاز داشت، داد.
هوش مصنوعی: مردی به تازگی لباس بر تن کرده و سوار بر اسب شده است. او با قدرت و شجاعت به سمت جلو میرود و نیزهای در دست دارد که برافراشته است.
هوش مصنوعی: هریک به نوبت وقتی به خط مقدم رسید، صدایی مانند نالهای شجاعانه و پرخروش به و از خود بلند کرد.
هوش مصنوعی: شخصی که با دندانی وحشتناک و بزرگ و قدی بلند به میدان جنگ میآید، کسی است که باید دربارهاش صحبت کرد.
هوش مصنوعی: امروز مثل دیروز نخواهد بود و در این حال، خطرات و مشکلات میتوانند به سراغش بیایند و او را در زحمت بیندازند.
هوش مصنوعی: سواری با سرعت و شتاب مانند باد از پیشگاه خود بیرون رفت و در حین حرکت، یاد و خاطرهای را با خود مرور میکرد.
هوش مصنوعی: آدمی نگران و خشمگین شد و به دنبال سلاحهایی چون کمان، شمشیر، گرز و کمند رفت تا آمادهی مقابله شود.
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به سمت مردی رفت و به او نگاهی با شکوه و مغرورانه انداخت زمانی که به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: تو که دی مرا از دست خود آزاد کردی، امروز در نبرد من به دلیل عشق به تو کشته شدم.
هوش مصنوعی: او به سوار دلیر و شجاع گفت: ای مرد نازنین، من دیگر با تو در میدان جنگ کاری ندارم.
هوش مصنوعی: شاه خاور مرا فرستاد تا درباره تو چیزی بدانم، چه کم و چه زیاد.
هوش مصنوعی: من در جستجوی نشانهای از تو هستم و اگر بتوانم نشانهای واقعی از تو بیابم، آغاز خواهم کرد.
هوش مصنوعی: بدان که قضاوت همه انسانها محدود و ناقص است و تو در مقام مدیریت و سرپرستی هستی.
هوش مصنوعی: اگر تو و ما خوشحال باشیم، روزگار ما خوب خواهد گذشت و تو در همه جا و در تمام امور، موفق و خوشبخت خواهی بود.
هوش مصنوعی: وقتی فرد شایستهای سخن گفت، بار سنگینی بر دوش او احساس کرد و به او توجه کرد.
هوش مصنوعی: به چهرهات مینگرم و از تو میپرسم که از من چه چیزی میخواهی، نشانهای بگوی تا بفهمم.
هوش مصنوعی: به او گفت: به مرد، تند و زننده رفتار نکن، چون من نرم و ملایم هستم، تو هم نیازی به رفتار خشن نداری.
هوش مصنوعی: من همان مردی هستم که تو میگویی و داراییام مانند توست.
هوش مصنوعی: نه من در خلق و آفرینش برتر از تو هستم و نه در ذات و شخصیت، از انسان فراتر رفتهام.
هوش مصنوعی: اگر هیچ نشانه دیگری از زیبایی و آفرینش جز این چهرهات نیست، پس چه چیزی میتواند زیباتر از این باشد؟
هوش مصنوعی: نشانههایی که از مادر به ارث بردهای، به لطف خالق، پرورش دادهای.
هوش مصنوعی: بگو، اگر در آن بوی خوش و رنگ زیبا هستی، پس چرا خود را درگیر جنگ و جدل میکنی؟
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که نشانی بر روی کتف راست وجود دارد که نه بیشتر میشود و نه کمتر.
هوش مصنوعی: یک مُهر مانند نگینی سیاه است، پس از این نشانی غیر از این نخواهید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.