گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۲

 

خاقانی اگر بسیج رفتن داری

در ره چو پیاده هفت مسکن داری

فرزین نتوانی شدن اندیشم از آنک

در راه بسی سپاه رهزن داری

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳۱

 

رو که سوی راستی بسیج نداری

مایه به جز طبع پیچ پیچ نداری

دایم پنداشتی که داری چیزی

هیچ نداری خبر که هیچ نداری

تا کی گوئی که بوده‌ام به بسیجات

[...]

خاقانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱۱

 

ای پر ز جفا چند از این طراری

پنهان چه کنی آنچه به باطن داری

گر سر ز خط وفای من برداری

واقف نیم از ضمیر دل پنداری

مولانا
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

آیین برادری و شرط یاری

آن نیست که عیب من هنر پنداری

آنست که گر خلاف شایسته روم

از غایت دوستیم دشمن داری

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۱

 

ترا می‌زیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری

که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری

چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدی بر خون من چیره

نمی‌رنجم کنون از تو،که این شوخی ز من داری

دل ار تو خواستی، دادم دل مجروح و جان بر سر

[...]

اوحدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

ای که از سیم خام تن داری

قامتی همچو نارون داری

در قبایی کسی نمی داند

که تو در پیرهن چه تن داری

تا نگفتی سخن ندانستم

[...]

سیف فرغانی
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۷۷ - و له ایضا

 

الا ای سرو نسرین بر! که سنبل بر سمن داری

خطا در طره ی پرچین، حبش گرد ختن داری

ز برگ گل به رنج آیی چرا گل در سمن پوشی

ازین به جامه دربر کن که بس نازک بدن داری

می از لعل تو می نوشم که در مستی شکر بخشی

[...]

حیدر شیرازی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

چه شوخیست که در چشم پر فتن داری؟

چه شیوه است که در زلف پر شکن داری

تو ای رقیب، چه میخواهی از من بیدل

که در میانه همین قصد جان من داری

حدیث خسرو وشیرین به دور تو گم شد

[...]

امیر شاهی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۲ - در صفت عدل و نصفت

 

دور باشد ز طور دینداری

که کنی ظلم و عدل پنداری

جامی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۹ - خطاب هلالی با مدعی

 

ای که با من سر سخن داری

گفتگوی نو و کهن داری

هلالی جغتایی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

همانا در میان با غیر، حرف قتل من داری

که سویم گوشه چشمی دراثنای سخن داری

چه بد کردم که واگردانمش، من کیستم باری

که از کین هر زمان اندیشه‌ای با جان من داری

به یکبار از درون آزردگان خار در بستر

[...]

میلی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

چه التفات به خار و خس چمن داری

که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری

تمام سحر و فسونی به دلفریبی خلق

چه احتیاج به زلف و رخ و ذغن داری

مگر تلافی ما در دلت گذشته که باز

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۳

 

تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری

ز آب و آینه، چون عکس، پیرهن داری

ز من مپرس که این دلشکستگی ز کجاست

ز خود بپرس که چشمان دلشکن داری

مکن به ماه من ای آفتاب همچشمی

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵۳

 

مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری

که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری

جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی است پروحشت

وگرنه یوسفستان است اگر خلق حسن داری

به غربت گر شوی قانع، گل بی خار می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸۵

 

هر چند که مهر شرم بر درج دهن داری

چون غنچه به زیر لب صد رنگ سخن داری

در هر گره ابرو صد عقده گشا پنهان

در هر نگه پنهان صد چشم سخن داری

مژگان تو بی مطلب از جای نمی جنبد

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۳۲

 

دهان غنچه، روی گل، جبین نسترن داری

گلستانی ست رخسارت، چه پروای چمن داری

به گردت چون نگردد فوج مرغان خزان دیده؟

که رنگین نوبهاری در حصار پیرهن داری

طغرای مشهدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۱

 

چه پیمان است و بدعهدی که ای پیمان شکن داری

که در هر خانه جا یکشب چو شمع انجمن داری

زبدعهدی بعهدت نه منم غلطان بخاک و خون

که چون من صد هزاران عاشق خونین کفن داری

در بیت الحزن بگشوده یعقوب از پس عمری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳

 

تو شکر لب که با خسرو بسی شیرین سخن داری

کجا آگاهی از شوریده حال کوه کن داری

مرا از انجمن در گوشهٔ خلوت نشانیدی

ولی با مدعی خوش خلوتی در انجمن داری

من آن شهرم که سیلاب محبت ساخت ویرانم

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۲