مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری
که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری
جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی است پروحشت
وگرنه یوسفستان است اگر خلق حسن داری
به غربت گر شوی قانع، گل بی خار می گردد
همان خاری که در پیراهن از شوق وطن داری
مهیا باش زخم گاز را در پرده شبها
زبان آتشین چون شمع تا در انجمن داری
بپوشان از دو عالم دیده و مستانه راهی شو
اگر امید افتادن در آن چاه ذقن داری
مهیا باش صائب زخم چندین خار بی گل را
گل بی خاری از دوران اگر در پیرهن داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و اندوه شاعر است. او به یادآوری میپردازد که نباید افسوس خورد، چرا که زندگی کوتاه است و فرصتها نیز محدود. شاعر به تنگنای زندگی و وحشتهای آن اشاره میکند و میگوید که اگر زیبایی و عشق داشته باشی، دنیا میتواند بهشت شود. همچنین، او اشاره میکند که گرچه ممکن است در غربت احساس تنهایی کنی، اما نباید فراموش کنی که زیباییها همواره در کنار دردها وجود دارند. شاعر از مخاطبش میخواهد که با زخمها و چالشها آماده باشد و راه خود را به سوی عشق و زیبایی پیدا کند. در نهایت، او به ضرورت پذیرش رنجها در کنار لذتها و شادیها تاکید میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان در بدن داری، از افسوس و حسرت بپرهیز. زیرا زندگیات پر از لذتها و تجربههای خوشایند است که باید از آنها بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر تنگنظری مردم برای تو تبدیل به زندان شده است و این وحشت به خاطر عدم درک آنهاست. اگر تو زیبایی داشته باشی، این دنیا میتواند همچون سرزمین یوسفها باشد.
هوش مصنوعی: اگر در غربت راضی باشی، گل بدون خار میشود، همان خاری که به خاطر عشق به وطن در پیراهن داری.
هوش مصنوعی: آماده باش تا در دل شب، زخم گاز را فراموش نکنی؛ زبانت باید به تندی شعله شمع باشد تا در جمع، خود را نشان دهی.
هوش مصنوعی: برای اینکه در دام عشق نیفتی، باید از دنیای خود و از چشم دیگران پنهان شوی و به سمت عشق بروی. اگر به امید افتادن در آن چاه هستی، باید به خودت اطمینان داشته باشی.
هوش مصنوعی: آماده باش صائب، حتی اگر زخمهای زیاد و دردناکی داشته باشی، میتوانی گلی زیبا بدون خار بیابی، اگر در دلات توانایی و قابلیت این را داشته باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری
چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدی بر خون من چیره
نمیرنجم کنون از تو،که این شوخی ز من داری
دل ار تو خواستی، دادم دل مجروح و جان بر سر
[...]
الا ای سرو نسرین بر! که سنبل بر سمن داری
خطا در طره ی پرچین، حبش گرد ختن داری
ز برگ گل به رنج آیی چرا گل در سمن پوشی
ازین به جامه دربر کن که بس نازک بدن داری
می از لعل تو می نوشم که در مستی شکر بخشی
[...]
همانا در میان با غیر، حرف قتل من داری
که سویم گوشه چشمی دراثنای سخن داری
چه بد کردم که واگردانمش، من کیستم باری
که از کین هر زمان اندیشهای با جان من داری
به یکبار از درون آزردگان خار در بستر
[...]
دهان غنچه، روی گل، جبین نسترن داری
گلستانی ست رخسارت، چه پروای چمن داری
به گردت چون نگردد فوج مرغان خزان دیده؟
که رنگین نوبهاری در حصار پیرهن داری
چه پیمان است و بدعهدی که ای پیمان شکن داری
که در هر خانه جا یکشب چو شمع انجمن داری
زبدعهدی بعهدت نه منم غلطان بخاک و خون
که چون من صد هزاران عاشق خونین کفن داری
در بیت الحزن بگشوده یعقوب از پس عمری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.