تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری
ز آب و آینه، چون عکس، پیرهن داری
ز من مپرس که این دلشکستگی ز کجاست
ز خود بپرس که چشمان دلشکن داری
مکن به ماه من ای آفتاب همچشمی
خوش است روی تو، اما کی آن بدن داری
در آتشند مقیمان بزم او چو سپند
درآ به محفل اگر شوق سوختن داری
کلاه شعله بود آشیانه ی بلبل
چه فکر خانه در اطراف این چمن داری؟
خدا غریب مرا آفریده چون عنقا
چه مانده ای به غریبی تو چون وطن داری؟
سرت چو لاله بود خوشتر از همه اندام
به سر هوای که ای شمع انجمن داری؟
ز حرف رنگم اگر خنده آیدت چه عجب
که زعفران چو گل صبح در دهن داری
رفیق اهل تجرد نمی توانی شد
چو باد مصر اگر بوی پیرهن داری
چه گفتگو عبث ای مدعی کنی به سلیم
سخن جواب تو گوید اگر سخن داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه شوخیست که در چشم پر فتن داری؟
چه شیوه است که در زلف پر شکن داری
تو ای رقیب، چه میخواهی از من بیدل
که در میانه همین قصد جان من داری
حدیث خسرو وشیرین به دور تو گم شد
[...]
چه التفات به خار و خس چمن داری
که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری
تمام سحر و فسونی به دلفریبی خلق
چه احتیاج به زلف و رخ و ذغن داری
مگر تلافی ما در دلت گذشته که باز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.