گنجور

 
امیر شاهی

چه شوخیست که در چشم پر فتن داری؟

چه شیوه است که در زلف پر شکن داری

تو ای رقیب، چه میخواهی از من بیدل

که در میانه همین قصد جان من داری

حدیث خسرو وشیرین به دور تو گم شد

که عاشقان بلاکش چو کوهکن داری

تو خون گرفته چه آئی بکوی او هر دم؟

مگر چو من هوس خون خویشتن داری؟

ببرد شیوه چشمت . . . دل شاهی

هنوز تا تو در این شیوه‌ها چه فن داری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رضی‌الدین آرتیمانی

چه التفات به خار و خس چمن داری

که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری

تمام سحر و فسونی به دلفریبی خلق

چه احتیاج به زلف و رخ و ذغن داری

مگر تلافی ما در دلت گذشته که باز

[...]

سلیم تهرانی

تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری

ز آب و آینه، چون عکس، پیرهن داری

ز من مپرس که این دلشکستگی ز کجاست

ز خود بپرس که چشمان دلشکن داری

مکن به ماه من ای آفتاب همچشمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه