همانا در میان با غیر، حرف قتل من داری
که سویم گوشه چشمی دراثنای سخن داری
چه بد کردم که واگردانمش، من کیستم باری
که از کین هر زمان اندیشهای با جان من داری
به یکبار از درون آزردگان خار در بستر
مباش آسوده دل، هر چند گل در پیرهن داری
هنوز ای دل نهای نومید از پرسیدنش، گویا
که در اثنای جان دادن، امید زیستن داری
ازان زلف سیهپوش تو شد چون حلقه ماتم
که از دلها مصیبتخانهها در هر شکن داری
به وقت گفتوگویم روی برتابیّ و من خود را
دهم تسکین که شاید گوش برآواز من داری
ز تنها ماندگیها این فراغت یافتی میلی
که اکنون با غمش همخوابگیها در کفن داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری
چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدی بر خون من چیره
نمیرنجم کنون از تو،که این شوخی ز من داری
دل ار تو خواستی، دادم دل مجروح و جان بر سر
[...]
الا ای سرو نسرین بر! که سنبل بر سمن داری
خطا در طره ی پرچین، حبش گرد ختن داری
ز برگ گل به رنج آیی چرا گل در سمن پوشی
ازین به جامه دربر کن که بس نازک بدن داری
می از لعل تو می نوشم که در مستی شکر بخشی
[...]
مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری
که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری
جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی است پروحشت
وگرنه یوسفستان است اگر خلق حسن داری
به غربت گر شوی قانع، گل بی خار می گردد
[...]
دهان غنچه، روی گل، جبین نسترن داری
گلستانی ست رخسارت، چه پروای چمن داری
به گردت چون نگردد فوج مرغان خزان دیده؟
که رنگین نوبهاری در حصار پیرهن داری
چه پیمان است و بدعهدی که ای پیمان شکن داری
که در هر خانه جا یکشب چو شمع انجمن داری
زبدعهدی بعهدت نه منم غلطان بخاک و خون
که چون من صد هزاران عاشق خونین کفن داری
در بیت الحزن بگشوده یعقوب از پس عمری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.