گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۵ - نامهٔ پنجم اندر جفا بردن از دوست

 

ز گشّی بر فلک بردی تن خویش

ز عُجْب آتش زدی در خرمن خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهٔ خویش

 

چه بد بود این که کردم با تن خویش

چرا گشتم بدین سان دشمن خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

بسا روزا که من دیدم تن خویش

ز بس خواری به کام دشمن خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۲ - در رثای یکی از بزرگان

 

گوهر روح بود خواجه وزیر

لیک محبوس مانده در تن خویش

چون تنش روح گشت تیز چنو

باز پرید سوی معدن خویش

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در وصف حال خود گوید

 

منم آن گشته غایب از تن خویش

بی‌خبر از ستیز و از من خویش

از رهی اوفتاده سوی رهی

که ندانم شدن به معدن خویش

کودکان داشتم چو حور و پری

[...]

سوزنی سمرقندی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۱۳

 

در بستان دوش از غم و شیون خویش

می‌گشتم و می‌گریستم بر تن خویش

آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش

و آلود به اشکم همه پیراهن خویش

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۹۶

 

در بستان دوش از غم و شیون خویش

میگشتم و میگریستم بر تن خویش

آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش

والود باشکم همه پیراهن خویش

مهستی گنجوی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور

 

کمندی کرده گیسوش از تنِ خویش

فکنده در کجا؟ در گردن خویش

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۶ - پاسخ خسرو شیرین را

 

مدان آن دوست را جز دشمنِ خویش

که یابی چشم او بر روزن خویش

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۵ - رسیدن نامهٔ لیلی به مجنون

 

ای رحم نکرده بر تن خویش

وآتش زده بر به خرمن خویش

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۰ - داستان بهرام با کنیزک خویش

 

مکن ار نیستی تو دشمن خویش

خون من‌ِ بی‌گنه به گردن خویش

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۷ - فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار

 

گور جست از برای مسکن خویش

آهو افکند لیک از تن خویش

نظامی
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

چو خوش آتش زدی در خرمن خویش

ندانی آنچ کردی با تن خویش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

ز دست این دل پر شیون خویش

همی پیچم چو دست اورنجن خویش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل

 

ز بس خون کو فشاند از دشمن خویش

خلوقی کرد جوشن بر تن خویش

عطار
 
 
۱
۲
۳