گوید آری نه ز دل بهر وفاق

تا نگویندش که هست اهل نفاق

کز اگر گفتن رسول با وفاق

منع کرد و گفت آن هست از نفاق

قوت اندر فعل آید ز اتفاق

چون قران دیو با اهل نفاق

مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق

عاقبت خواهد بدن این اتفاق

نیست محرم تا بگویم بی‌نفاق

تن زدم والله اعلم بالوفاق

جزو جزوت لشکر او در وفاق

مر ترا اکنون مطیع‌اند از نفاق

گفت قج با گاو و اشتر ای رفاق

چون چنین افتاد ما را اتفاق

آخر از پروین بیاموز اتفاق

چون بنات النعش تا چند از نفاق

حزن و خوفست،بعد ازان اشفاق

پس خشوعست، بی سبیل نفاق

صحبت پاکشان ز صدق و وفاق

مایه صد هزار کذب و نفاق

همه کذب است و افترا و نفاق

ندهد بویی از وفا و وفاق

حب ایشان دلیل صدق و وفاق

بعض ایشان نشان کفر و نفاق

رخت بندد ز دل وفا و وفاق

خانه گیرد به سینه بغض و نفاق

صحبت هر صنف کافتد اتفاق

باشد اندر وسعت خلقش وفاق

بیا تا بساقی کنیم اتفاق

درونها مصفا کنیم از نفاق

هست با وی، رگی ز کفر و نفاق

پای دارد دل و زبان به وفاق

دوستانی جمله خالی از نفاق

جملگی را اتحاد و اتفاق

کاروانی خواستن دور از نفاق

کاروان سالارش از اهل وفاق

فرقه ای دیگر نه بر رسم وفاق

دعوی ایمان نمایند از نفاق

مؤمنان را چونکه بینند از نفاق

دعوی ایمان کنند و اتفاق