گنجور

 
صفی علیشاه

وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلاٰ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ قٰالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اَللّٰهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (۷۶) أَ وَ لاٰ یَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ (۷۷)

و چون ملاقات کنند آنان که ایمان آوردند گفتند ایمان آوردیم و چون خلوت کنند بعض ایشان بسوی بعضی گفتند آیا خبر می‌دهید بآنچه گشود خدا بر شما تا حجت آورند شما را بآن نزد پروردگار شما آیا پس در نمی‌یابید (۷۶) آیا نمی‌دانند که خدا می‌داند آنچه پنهان می‌کنند و آنچه آشکار می‌کنند (۷۷)

مؤمنان را چونکه بینند از نفاق

دعوی ایمان کنند و اتفاق

با شما در راه ایمان همره ایم

بهر طاعت چون شما بر درگه ایم

باز چون با یکدگر خلوت کنند

بر نفاق از مؤمنان غیبت کنند

با هم این گویند از طبع خبیث

که بر ایشان می کنید آیا حدیث

زآنچه حق کرده است از آن فتح باب

بر شما یعنی ز تورات و کتاب

تا برند از احتجاج آن را به کار

بر شما در محضر پروردگار

این بیابید ار شما را هست عقل

کم دهید اسلامیان را ره به نقل

از یهودان مسلمین در بدو حال

می نمودند از پی صحبت سؤال

کز خصال مصطفای خوش خطاب

هست بی شک مر شما را در کتاب

بهر ما گویید وصف آن امین

وین نبود از بهر تکمیل یقین

بلکه بود از بهر آن کاندر مقام

آورند آن بی هُشان را در کلام

تا مگر ز اقوالشان در دعوتی

می بگیرند از تکلّم حجتی

مثل آن کز نفس گیری اعتراف

بر صفات قلب و روح بی خلاف

گویی او را بهر تنبیه ار ز روح

داری اوصافی بیان کن در فتوح

با قوای طبع گویند اهل دید

خود شما کز روح مطلق زنده اید

چیست، می دانید آیا وصف آن؟

بهر ما گویید زآن نام و نشان

تا قوای طبع یابند انتقال

بر کمال روح زآن بحث و سؤال

وآن قوا باشند یکجا معترف

زآنچه باشد روح بر وی متّصف

در کتاب هستی ما بی ز شک

شرح و وصف روح باشد یک به یک

پس به هم گویند با روحانیان

می کنید آیا حدیث از روح و جان؟

تا به ما گیرند از اقوال ما

حجت اندر نزد حق، قتّال ما

می کنید آیا تعقل در نتاج؟

یعنی از شه مختفی سازند تاج

جملگی اجزای طبع شوربخت

می بدزدید از قوای روح رخت

خود نمی دانند آیا ز اضطرار

کوست آگاه از نهان و آشکار

بلکه با هر جهر و سرّ او همره است

چون نداند سرّ دزدان، گر شه است؟

گر ندانی وحدتش را در وجود

این بدان کو آگه است از تار و پود