گنجور

 
ملا احمد نراقی

هان چه مردان بشکن این محکم طلسم

پای بیرون نه ز ملک جان و جسم

جسم را در راه جانان خوار کن

جان به خاکپای او ایثار کن

بند جسم و جان زبال و پرگشای

از مضیق شش جهت بالاتر آی

عالمی بنگر سراسر نور پاک

عالمی فارغ ز آب و باد و خاک

عالمی بین گلستان در گلستان

گلستانها سر زده بر لامکان

پرده بردار از رخ زیبای دل

پرده از رخسار جان آرای دل

پس در آن بین نقشهای بس عجیب

یار بنگر فارغ از بیم رقیب

کشوری بین خالی از دزد و دغل

پاکبازان را در آن جاه و محل

دوستان دستان به دست دوستان

روز و شب با یکدگر در بوستان

دوستانی جمله خالی از نفاق

جملگی را اتحاد و اتفاق

جسمشان از هم جدا جانشان یکی

مقصد و مطلوب و جانانشان یکی

عالمی بین خالی از رنج و تعب

خالی از اندوه و فکر روز و شب

نی عناصر را در آن کشور تضاد

پیشه آنجا می نه بگریزد ز باد

نی کلال جوع و نی ثقل شبع

نی بلای حرص و نی ذل طمع

نی در آن سرمای دی گرمای تیر

نی تعب از بهرکتان و حریر

تا بچند ای جان من در رنج و غم

روزها اندر تعب شب در الم

دل نه بگرفتت از آن محنت سرای

نامدی تنگ آخر از این تنگنای