سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۸۴ - فیالامتحان
آن زمان کاین حجاب برگیرند
کارها جملگی ز سر گیرند
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷۳
شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند
بر باد سماع و چنگ چاکر گیرند
دست چو منی که پای بند طرب است
در چرم نگیرند که در زر گیرند
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۵۶
شاهان چو بروز بزم ساغر گیرند
بر ساز و نوای چنگ چاکر گیرند
دست چو منی که پای بند طربست
در خام ندوزند که در زر گیرند
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۳
همه عیباند زنان و آن همه را
نیک مردان به هنر برگیرند
چون مؤنث به مذکر پیوست
گرچه آن حکم مذکر گیرند
لیک چون مرد به زن پیوندد
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح محمود بغراخان گوید
وقت آن است که مستان طرب از سر گیرند
طره شب ز رخ روز همی برگیرند
مطربان را و ندیمان را آواز دهید
تا سماعی خوش و عیشی به نوا در گیرند
راویان هر نفسی تهنیتی نو خوانند
[...]
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۸
صاحبنظران چو شمع در بر گیرند
از هیچ حساب خویش کمتر گیرند
چون آفت بود خویشتن بشناسد
حالی سر خود بدست خود برگیرند
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۷
ای خدایی که چو حاجات به تو برگیرند
هر مرادی که بودشان همه در بر گیرند
جان و دل را چو به پیک در تو بسپارند
جان باقی خوش شاد معطر گیرند
بندگانند تو را کز تو تویشان مقصود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۵
ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند
و نه زان مُفلِسَکان که بُزِ لاغر گیرند
ما از آن سوختگانیم که از لذّت سوز
آب حیوان بِهِلند و پیِ آذر گیرند
چو مه از روزنِ هر خانه که اندر تابیم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱
تو آن نهای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست
کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند
به تیغ اگر بزنی بیدریغ و برگردی
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
به مجلسی که ز روی تو پرده برگیرند
چراغ و شمع برافروختن ز سر گیرند
چو در محاوره آنی به منطق شیرین
لب و دهان تو صد نکته بر شکر گیرند
ز خاک راه تو گو روی ما غبار بگیر
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۴
چو همدمی و مصاحب بجای چنگ ای نی
تو آن نه ای که دل از صحبت تو برگیرند
بگو به صاحب نی مطربا کزان تیزی
اگر ملول شوی صاحب دگر گیرند
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱۸
خاک شو تا ز بهارت به گل تر گیرند
مرده شو تا به سر دست ترا بر گیرند
با فلک کار ندارند سبک پروازان
بیضه مرغان سرایی به ته پر گیرند
دامن افشان ز فلکها بگذر چون مردان
[...]
حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۲۶
مردگان زندگی ز سر گیرند
صُوَر برزخی به برگیرند
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
ز روی پردگی ما چو پرده بر گیرند
به روی پرده نکویان پرده در گیرند
چنانم از ستمت کز پی تسلی خویش
بلا کشان تو از حال من خبر گیرند
به آب عفو بشو جرم عالمی ورنه
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱ - غزلیات ناتمام سرداریه
دانی از چیست که مردم ره محشر گیرند
تا در آن معرکه ...بگی از سر گیرند
پایمرد ار شودم دست ولایت به خدای
نگذارم که سر از خشت لحد برگیرند
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳
تشنگان ستمت زندگی از سر گیرند
کامی از تیغ تو در نوبت دیگر گیرند
بر سر خاک شهیدان قدمی نه که مباد
دامن پاک تو در دامن محشر گیرند
پادشاهان سر راه تو گرفتند به عجز
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴۰ - حکایت مرغ پیر که به دام افتاد
دام بینند و ز آن حذر گیرند
دانه بینند و طمع برگیرند
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
ز جان خویش اگر عاشقان نظر گیرند
گمان مکن نظر از روی یار برگیرند
مرا بکشت غم یار لیک از آن شادم
که کشتگان غمش زندگی ز سر گیرند
مرا ز حالت مجنون خبر دهند دو دوست
[...]