گنجور

 
کمال خجندی

به مجلسی که ز روی تو پرده برگیرند

چراغ و شمع برافروختن ز سر گیرند

چو در محاوره آنی به منطق شیرین

لب و دهان تو صد نکته بر شکر گیرند

ز خاک راه تو گو روی ما غبار بگیر

که اهل عشق چنین خاک را به زر گیرند

به دوستی که اگر پای بر دو دیده نهی

هنوزت اهل دل از دیده دوستتر گیرند

دل ار مقابل آن ابروان نهد مه نو

گناه او همه بر چشم کج نظر گیرند

از باده در سر رندان جنون شود مستی

به یاد روی نوار ساغری دگر گیرند

بر آستان نو جانها ز سوز و آه کمال

اگر نه آب زند گریه جمله در گیرند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode