گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

دل به عشقش رخ به خون تر می‌کند

جان ز جورش خاک بر سر می‌کند

می‌خورد خون دل و دل عشوه‌هاش

می‌خورد چون نوش و باور می‌کند

گرچه پیش‌از وعده سوگندان خورد

[...]

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

جورها کآن شوخ دلبر می‌کند

از دلم هر لحظه سر بر می‌کند

هر زمانی عشوه دیگر دهد

وین دل سرگشته باور می‌کند

با مه اندر حسن پهلو می‌زند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و چهارم » بخش ۱ - المقالة الرابعة و العشرون

 

هدهد از خود نیز در سر میکند

در سرش چیزیست سر بر میکند

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۹ - باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان

 

روز دل‌ها را از آن پر می‌کند

آن صدف‌ها را پر از دُر می‌کند

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰۰ - کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن موش در خود

 

که مرا از خوی من بر می‌کند

خویش را بر من چو سرور می‌کند

مولانا
 

سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۴ - حکایت پروانه و صدق محبت او

 

وگر با همه خلق نرمی کند

تو بیچاره‌ای با تو گرمی کند

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱

 

بر بناگوشت بلای خط که سر بر می‌کند

جزو جزو عاشق بیچاره ابتر می‌کند

سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین

آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر می‌کند

چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - حکایت

 

که خاتون محشر گذر میکند

ز آب مژه خاک تر می کند

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - فی مدح سلطان الاعظم الشیخ ابواسحق طاب مثواه

 

آنک از کان هر زرو گوهر که سر بر می کند

پیش دست کان یسارش خاک بر سر می کند

جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس

جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند

چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » ترکیب‌بند » شمارهٔ ۱

 

باد عُنفت چشمه خور را مکدّر می کند

خاک پایت توتیا در چشم اختر می کند

ابر دست گوهرافشان تو در روز عطا

آستین آرزو پر درّ و گوهر می کند

قدّ تو بر هفت مسند چار بالش می زند

[...]

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند

سوزش اندر هر سری سودای دیگر می‌کند

با کمال خویشتن بینی، نمی‌دانم چرا؟

هر زمان آیینه را با خود برابر می‌کند

صورت ماهیت رویش نمی‌بیند کسی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

بوی زلف او دماغ جان معطر می‌کند

یاد روی او چراغ دل منور می‌کند

یک جهان دیوانه در زنجیر دارد زلف او

که به سر خود هریکی سودای دیگر می‌کند

صورت ماهیت رویش نبیند هر کسی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در مدح سلطان اویس

 

وصف ماه من چو شعری را منور می‌کند

آفتاب از مطلع آن شعر سر بر می‌کند

لعل را لعل سبک روحش همی دارد گران

قند را لعل شکرریزش مکرر می‌کند

چشم مستش کرد با جانم بدور لعل او

[...]

سلمان ساوجی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

سبزه از خط غبارت خاک بر سر می‌کند

غنچه از لعلت قبا را چاک در بر می‌کند

می‌زند سرو روان را پنچه‌ها بر سر چنار

تا چرا با قد تو خود را برابر می‌کند

می‌روی در باغ و هر جانب برای دیدنت

[...]

ناصر بخارایی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - لاادری قائله

 

بوی گیسویت دماغ جان معطر میکند

دیدن رویت چراغ دل منور میکند

منعمی گر جامه‌های کهنه در پوشد گداست

خلعت فاخر فقیر انرا توانگر میکند

همتم از تاج فقر بایزیدی وادهمی

[...]

نظام قاری
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

ماه من از جامه خواب مهر سر بر می‌کند

خلعت مخموری خورشید در بر می‌کند

یار جایی تا کمر در زر نهان چون آفتاب

عاشق بیچاره جایی خاک بر سر می‌کند

خاک مرد از کیمیای عشق زر گردد ولی

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳