دل به عشقش رخ به خون تر میکند
جان ز جورش خاک بر سر میکند
میخورد خون دل و دل عشوههاش
میخورد چون نوش و باور میکند
گرچه پیشاز وعده سوگندان خورد
آن هم از پیشم فراتر میکند
گفتمش: بس میکند چشمت جفا؟
گفت نیکو میکند گر میکند
عقل را چشم خوشش در نرد عشق
میدهد شش ضرب و شش در میکند
زانکه تا دست سیاهش برنهند
زلفش اکنون دست هم در میکند
زر ندارم لاجرم بیموجبی
هر زمانم عیب دیگر میکند
گفت: زر گفتم که: جان گفتا که: خه
الحق این نقدم توانگر میکند
گفتم: آخر جان به از زر گفت: نه
لاجرم کار تو چون زر میکند
چون کنی خاکش همی بوس انوری
گرچه با خاکت برابر میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جورها کآن شوخ دلبر میکند
از دلم هر لحظه سر بر میکند
هر زمانی عشوه دیگر دهد
وین دل سرگشته باور میکند
با مه اندر حسن پهلو میزند
[...]
هدهد از خود نیز در سر میکند
در سرش چیزیست سر بر میکند
روز دلها را از آن پر میکند
آن صدفها را پر از در میکند
باده نی در هر سری شر می کند
آنچنان را آنچنان تر می کند
خویش را بر مس زند زر می کند
خاک را گوگرد احمر می کند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.