گنجور

 
سلمان ساوجی

هر زمان عشقش سر از جایی دگر بر می‌کند

سوزش اندر هر سری سودای دیگر می‌کند

با کمال خویشتن بینی، نمی‌دانم چرا؟

هر زمان آیینه را با خود برابر می‌کند

صورت ماهیت رویش نمی‌بیند کسی

هر کسی با خویشتن نقشی مصور می‌کند

جان همی سوزد مرا چون عود و از انفاس من

بوی جان می‌آید و مجلس معطر می‌کند

سینه‌ام پر آتش است و دم نمی‌یارم زدن

زانکه گر لب می‌گشایم دود سر بر می‌کند

در فراقش می‌نویسم نامه‌ای وز دست من

خامه خون می‌گرید و خط خاک بر سر می‌کند

شرح سودای دل ریشم، سواد نامه را

چون سواد چشم من هر دم به خون تر می‌کند

بوی انفاس نسیم خاک کویت می‌دهد

زان روایت‌ها که باد روح‌پرور می‌کند

گر غم عشقت مجرد ساخت سلمان را چه شد؟

کوی عشق است اینکه سلمان را قلندر می‌کند

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

بر بناگوشت بلای خط که سر بر می‌کند

جزو جزو عاشق بیچاره ابتر می‌کند

سرو کز بالای خود در سر کند باد، آن مبین

آن نگر کِش باد پیشت خاک بر سر می‌کند

چند گویی پیشت آیم، وه که چون تو یوسفی

[...]

خواجوی کرمانی

آنک از کان هر زرو گوهر که سر بر می کند

پیش دست کان یسارش خاک بر سر می کند

جود اوکی بحر اخضر را نپوشد هر نفس

جامه ی سیمابی موجش که در بر می کند

چون صبا از محمر اخلاق او دم می زند

[...]

سلمان ساوجی

بوی زلف او دماغ جان معطر می‌کند

یاد روی او چراغ دل منور می‌کند

یک جهان دیوانه در زنجیر دارد زلف او

که به سر خود هریکی سودای دیگر می‌کند

صورت ماهیت رویش نبیند هر کسی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
جلال عضد

باد عُنفت چشمه خور را مکدّر می کند

خاک پایت توتیا در چشم اختر می کند

ابر دست گوهرافشان تو در روز عطا

آستین آرزو پر درّ و گوهر می کند

قدّ تو بر هفت مسند چار بالش می زند

[...]

ناصر بخارایی

سبزه از خط غبارت خاک بر سر می‌کند

غنچه از لعلت قبا را چاک در بر می‌کند

می‌زند سرو روان را پنچه‌ها بر سر چنار

تا چرا با قد تو خود را برابر می‌کند

می‌روی در باغ و هر جانب برای دیدنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه