گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۴

 

سپهر و زمان و زمین کرده است

کم و بیش گیتی برآورده است

فردوسی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸ - ستایش اتابک اعظم شمس‌الدین ابوجعفر محمدبن ایلدگز

 

دو عالم را بدین یک جان سپرده‌ست

چو جانش هست نتوان گفت مرده‌ست

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸ - ستایش اتابک اعظم شمس‌الدین ابوجعفر محمدبن ایلدگز

 

ز گنجه فتح خوزستان که کرده‌ست‌؟

ز عمان تا به اصفاهان که خورده‌است‌؟

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان

 

ز بیم وی که جور از دور برده است

چو برق ار فتنه‌ای زاده است مرده است

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۷ - آمدن سلیم عامری خال مجنون به دیدن او

 

از بی‌خورشی تنم فسرده است

نیروی خورندگیش مرده است

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی

 

آگاه نه زانکه شاه مُرده است

بادش کمر و کلاه برده است

نظامی
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۵ - در کشف اسرار حق عزو جل

 

ز بهر جان مرین خرقه که کرده است

کسی ره سوی این پرده نبرده است

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۳ - در حقیقت سرّ منصور و دریافتن اعیان گوید

 

خوشا آنکس که پیش از مرگ مرده است

حقیقت گوی او از پیش برده است

عطار
 

عطار » مظهر » بخش ۷ - در اشاره بتألیفات خود و عدد ابیات آنها فرماید

 

هر آنکس را که ایمان نیست مرده است

به آخر خویش با شیطان سپرده است

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۹ - در آگاهی دل در اسرارو از تقلید دور شدن فرماید

 

دلم تا راه در سوی تو برده است

تنم زنده است و در کوی تو مرده است

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵ - اشاره به کتاب‌های منظوم شیخ

 

جوهر الذّاتم سخن بی پرده است

همچو اشتر نامه مستی کرده است

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۳ - در نکوهش مفتی می‬فرماید

 

گوی زر را دزد از من برده است

خاطر من زین سبب افسرده است

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۵ - در پند پدر فرزند را

 

هر که استادی ندارد مرده است

او به گور تن چو یخ افسرده است

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل

 

کو چو من خلقی برون آورده است

بر سر جمله مسلط کرده است

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۲۴ - المکاتب و الرموز در رفتن سلطان محمود به سومنات و فتح کردن او

 

پیش چشمش هشت جنت مرده است

هفت دوزخ همچو یخ افسرده است

عطار
 
 
۱
۲
۳
۶