پادشاهی پاکباز و سر فراز
در حقیقت بد ورا سوز و گداز
نام او محمود بود ای با بصر
از ره دین خدا بد با خبر
دائماً در جنگ کفار لعین
بود آن کیخسرو روی زمین
بود یک بت خانه اندر سومنات
یک بتی بد اندر آنجا نام لات
صدهزاران گبر آن را خواستار
میپرستیدند آن بت آشکار
شاه چون آگاه شد از کارشان
از خیال فاسد گمراهشان
لشگری را جمع کرد آن شهریار
بود آن لشگر شمارش صدهزار
بود اندر لشگرش مردان مرد
همچو سام و همچو رستم در نبرد
شیر مردان خدا در راه دین
دائماً در جنگ کفار لعین
جمله آن ساز و سلاح آراستند
در غزا از جان خود برخواستند
شه سپاه خویش را بیرون کشید
دامن خیل فلک درخون کشید
شه حکیمان و ندیمان را بخواند
مشورت کردند ز انجا گه براند
شاه و لشگر جمله رفتند آن زمان
غلغلی افتاد زیشان در جهان
بانگ بردابردبر خواست آن زمان
چتر شه را برکشیده در میان
چشم عالم آن چنان لشگر ندید
در همه عالم چنان زیور ندید
بود هفتصد پیل سر برگستوان
برگزیده از برای دشمنان
این چنین میرفت آن شاه جهان
تا رسید اندر بلاد مشرکان
مشرکان را شد خبر کآمد سپاه
شاه محمود است سرورزان سپاه
قلعه را کردند درها استوار
اندر آن قلعه بد از مردم هزار
بر فراز قلعه آندم آمدند
دل پر آتش دیده پر نم آمدند
چترها را بر کشیدند آن زمان
هم از آنجا سنگها کرده روان
لشگر محمود بر گرد حصار
بود ایستاده مبارز صدهزار
مشرکان چون سنگها انداختند
لشگر محمود از جا خواستند
قلعهٔ بد سخت و پر از کافران
عاجز آمد لشگر شاه جهان
شش مه آزاد آنجا جنگ بود
که ندانستند آن قلعه گشود
شاه را میشد از آنحالت ملال
گفت ای حی قدیم ذوالجلال
قادر پروردگار بینظیر
کارم افتاده است دست من بگیر
سر به سجده داشت آن شه در دعا
در تضرع راز گفت آن باصفا
دید مردی را به چهره غرق نور
گرد بر گردش نهاده خیل خود
بود خشتی بر کف آن پیشوا
زد به برج قلعه آن دم خشت را
قلعه بر هم ریخت آن ساعت چو ریگ
گفت ای محمود کارت گشت نیک
لشگری چون او عیان دیده به چشم
کاندر آمد از هوا خشتی به چشم
زد به قلعه قلعه را ویران بکرد
کار دشوار آن زمان آسان بکرد
غلغلی افتاد آن دم در سپاه
شاه از غلغل بجست از جایگاه
پس ایاز خاص گفت ای شهریار
شاد بنشین این زمان در کار و بار
حق تعالی داد نصرت ای قباد
از هوا خشتی بیامد همچو باد
زد به برج قلعه و قلعه شکست
هم کنون میباید آن بت را شکست
شاه گفتا خشت را آور کنون
تا ببینم روی آن خشت فنون
رفت و جست آورد پیش شهریار
بررخ آن خشت خطی چون نگار
بد نوشته نام قطب اولیآء
شیخ لقمان معدن صدق و صفا
شاه فرمود آن زمان ای رستمان
بت بیارید و بسوزید این زمان
بت بسوزانید و جان کافران
جمله را ویران کنید ای پردلان
همچنان کردند آن مردان دین
آتش اندر بت زدند مردان ز کین
نفس را چون بت بسوز ای مرد کار
تا ببینی سر حق را آشکار
هر دلی کان خانهٔ شیطان بود
شهر کفر است آن نه شهر جان بود
شهر شیطان را بکن کلی خراب
شهر ما جانست و دیگرها خلاب
بت شکست آن پیر و شرع نبی
لاجرم نامش شده شاه ولی
بت توئی هر دم به حبّ آن صور
تا بیابی بهره از بحر صور
جملهٔ مردان شفیع تو شوند
در طریقت هم رفیع تو شوند
شد شفیع شاه شیخ نامدار
عاقبت محمود شد آن شهریار
شاه چون دید آن کرامات قوی
رفت زانجا پیش شاه معنوی
با بزرگان و حریفان و ندیم
میشد اندر راه پیش آن حکیم
چون زده فرسخ بر شیخ آمدند
اسبهاشان جملگی مانده شدند
جهد کردند و بسی سودش نبود
بودنی چون بود بهبودش نبود
پس حسن را گفت آن دم شهریار
رو پیاده پیش شیخ نامدار
چون رسی آنجا به عزت باش تو
در ره عزت به حرمت باش تو
چون حسن در راه شد آن دم روان
تا رسید آنجا که بد قطب زمان
چون بدید از دور روی شیخ را
در تضرع آمد و اندر دعا
گفت ای شیخ جهان ای راهبر
آمده محمود پیشت در نگر
تا بهبیند روی شیخ نامدار
از محبان تو است آن شهریار
اسبهاشان اندر این ره مانده است
هم زده فرسنگ یک دم رانده است
شاه را یاری بده ای پاکباز
تا ببیند نور روی شاه باز
شیخ گفتش این زمان ای مرد کار
شاه را با عاشقان حق چه کار
شاه را با عارفان راه حق
کی بود وصلت بگو ای مرد حق
اهل دنیا را کجا باشد خبر
هم ز حال سالکان باخبر
عام را با طالبان دل کباب
کی بود وصلت در این دیر خراب
آنکه دایم در پی جاهست و برگ
کی خبر دارد ز حال برگ و مرگ
آنکه دارد هر زمان با عزّ و ناز
کی نشان دارد ز سوز و از نیاز
با کنیزان خُطائی و سرا
کی رسد در راه مردان خدا
با غلامان ظریف و ماه روی
کی بیابد اندر این ره رنگ و بوی
با کلاه و با قبا و با کمر
کی شود از حال ما او را خبر
پادشاهی جهان و تخت زر
هست ظلمت کی ببیند نور خور
با سپاه و لشگر و طبل و علم
کی تواند غوطه خورد اندر عدم
با حکیمان و ندیمان ظریف
کی رسد در راه مردان شریف
با سواران دلیر این جهان
کی رسد در زمره صاحب دلان
با سر او باغ و بستان و غلام
کی رسد در راه این مردان تمام
با بزرگی جهان و طمطراق
کی خبر یابد ز درد و از فراق
در هوای طبع خود وامانده است
لاجرم از راه معنی مانده است
آنکه او را باشدش صد رنگ و بو
اندرین ره کی بود جویان او
چون بگفت این نکتهها شه شد خموش
خود ز هیبت رفت او آنجا ز هوش
شیخ چون دیدش که بیطاقت شده
بس ضعیف افتاده و بیخود شده
رحم کرد آن ساعت آن شیخ کبار
بازش آورد از ضعیفی ونزار
بار دیگر چون به حال آمد حسن
گفت ای خاص خدای ذوالمنن
لطف کن تا شاه آید این زمان
تا ببیند روی قطب و عارفان
شیخ را رحم آمد و پا برکشید
شاه با لشگر ز راه آمد پدید
پس حسن رفت و بگفت ای شهریار
هست لقمان قطب عالم هوش دار
یک زمانی مرده شو در پیش او
با ادب میباش اندر پیش او
بو که زین بحر خطر بیرون رویم
یا تمامت غرق بحر خون شویم
هستئی دارد بغایت سهمناک
صدهزاران جان شود در دم هلاک
پیش چشمش هشت جنت مرده است
هفت دوزخ همچو یخ افسرده است
این جهان و آنجهان یک قطرهشان
پیش چشمش ای شه گردنکشان
همتی دارد بغایت با کمال
هست محو اندر جمال ذوالجلال
من چو دیدم روی آن مرد خدا
هوش از من رفت و افتادم ز پا
من نماندم آن زمان و گم شدم
همچنان یک قطره در قلزم شدم
بعد از آنم شیخ چون آگاه کرد
با خودم آورد و ره کوتاه کرد
پس بفرمود آن زمان شاه جهان
کل فرود آئید از اسب این زمان
خیمه و خرگاه را در هم کشید
قبه و چتر و علم را برکشید
پس ایاز خاص و سلطان وحسن
هر سه رفتند پیش شاه انجمن
چون رسیدند پیش شاه راهبر
در قدم افتاده گشتند بیخبر
شیخ ایشان را بهوش آورد باز
دید آندم روی شیخ پاکباز
پس زبان بگشاد محمود آن زمان
گفت ای خاص خدا قطب جهان
خشت از معنی زدی بر سومنات
قلعه و بتخانه را کردی خراب
در سرخسی و به معنی در جهان
هرکجا خواهند بینندت عیان
بر امیدی آمدم از راه دور
تا شود ما را ز دیدارت حضور
رای آن دارم که پیشت بندهام
روز و شب در خدمتت افکندهام
بگذریم از پادشاهی جهان
اختیار ما بخواری جهان
بر میان بندیم پیش تو کمر
خدمتی از جان کنم با فرق سر
خانقاهی سازم اینجا با صفا
سفرها گردان کنم پیش شما
گفت لقمانش که ای محمود شاه
لشگر اسلام را هستی پناه
حق تعالی شاهیت داد و خبر
خوار مگذار این سپه را ای پسر
در ره دین خدا مردانه باش
طالب درد دل دیوانه باش
دل بدست آور که دل شد آینه
تا بهبینی خویشتن معاینه
چون کمال خویشتن حاصل کنی
حاصل خود هم ز دل حاصل کنی
در وصال خویشتن آ ای قباد
وارهی از خسروی و از جهاد
آن زمان خواه شاه باش و خواه فقیر
از همه عالم تو باشی بینظیر
بعد از آنش گفت بنشین ای قباد
رفت شاه و روی بر دستش نهاد
گفت بنگر تا چه میبینی کنون
چون نظر کرد شاه بر دستش فنون
دید شه محمود قومی بیشمار
جمله در خدمت ستاده مرد وار
در میان جمع مردی همچو نور
جمله را ارشاد کردی از حضور
شاه آن را دید از خود رفته بود
باز شیخ او را بخود آورد زود
گفت ای محمود پنجاه و دوصد
از وفات ما رود اندر عدد
این چنین قومی که دیدی در رسند
راه حق را هم بجان و دل روند
جمله اندر خدمت مردان بوند
روز و شب در طاعت یزدان بوند
شیخ ایشان باشد آن پیر صفا
حق تعالی داده او را صد عطا
نام او باشد محمد (ص) ای امیر
او به معنی و به صورت بینظیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی درباره پادشاهی به نام محمود است که در جنگ با کافران و بتپرستان قرار دارد. او با جمعآوری لشکری صدهزار نفری به جنگ میرود تا بت لات را که مردم آنجا میپرستند، نابود کند. در جنگ، لشکر محمود دچار مشکل میشود تا اینکه او دعا میکند و فردی نورانی به او کمک کرده و قلعه را تخریب میکند.
پس از این پیروزی، محمود به دنبال دیدار با شیخ لقمان میرود. او در این دیدار از شیخ خواسته برایش دعا کند و در تلاش است تا از تجملات سلطنت دور شود و به خدا نزدیکتر شود. شیخ به او میگوید که نباید از مقام و شأن خود غافل شود و باید در خدمت دین خدا باشد.
در نهایت، شاه محمود از دنیا و زرق و برق آن دل میکند و در خدمت خدا و عارفان قرار میگیرد. شیخ به او نوید میدهد که با درک و کمال خویش میتواند به مقام یکسانی با دیگر عارفان برسد، بدون توجه به مقام و ثروت دنیوی.
هوش مصنوعی: پادشاهی با شرافت و بزرگوار در واقع به خاطر مشکلات و سختیهایی که دارد، در حال رنج و عذاب است.
هوش مصنوعی: نام او محمود بود، ای کسی که از راه دین خدا به خوبی آگاه هستی.
هوش مصنوعی: کیخسرو همیشه در نبرد با مسلمانان شرور بود.
هوش مصنوعی: در سومنات یک معبد وجود داشت که در آن یک شیء مقدس به نام لات قرار داشت.
هوش مصنوعی: صدها هزار زرتشتی آن بت آشکار را میخواستند و آن را میپرستیدند.
هوش مصنوعی: وقتی شاه از رفتار نا مناسب آنها باخبر شد و فهمید که نظراتشان نادرست و گمراهکننده است.
هوش مصنوعی: آن شاه، سپاهی را گرد آورد که شمار آنها به صد هزار نفر میرسید.
هوش مصنوعی: در میان سپاهش، مردانی شجاع و دلیر وجود دارند که همانند سام و رستم در جنگها ماجراجویی میکنند.
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و شجاع خدا همیشه در تلاش و مبارزه با دشمنان دین هستند.
هوش مصنوعی: آنها همه ساز و وسایل جنگی را آماده کردند و برای نبرد با تمام وجودشان پا به میدان گذاشتند.
هوش مصنوعی: پادشاه، لشکر خود را به میدان نبرد آورد و آسمان را تحت تأثیر قرار داد به طوری که در خون غوطهور شد.
هوش مصنوعی: پادشاه، حکیمان و دوستان نزدیک خود را فراخواند تا درباره مسائل مهم مشورت کنند و از آنجا بود که تصمیماتی اتخاذ شد.
هوش مصنوعی: در آن زمان که شاه و لشگر همه به راه افتادند، صدای بلندی از حرکت و فعالیت آنها در دنیا پیچید.
هوش مصنوعی: در آن زمان، صدا و فریادی بلند شد و چتر پادشاه را در وسط بلند کردند.
هوش مصنوعی: چشم جهانی چنین صفی را ندیده و در تمام گیتی چنین زینی را مشاهده نکرده است.
هوش مصنوعی: هفتصد فیل بر روی دشت آماده جنگ هستند تا در برابر دشمنان بایستند.
هوش مصنوعی: آن شاه جهان به این صورت حرکت میکرد تا اینکه به سرزمینهای مشرکان رسید.
هوش مصنوعی: مشرکان مطلع شدند که سپاه شاه محمود به راه افتاده است و آن سپاه سرور و دانا دارد.
هوش مصنوعی: در این قلعه، درها را محکم و استوار قرار دادند، اما مردم هزاران مشکل و بدی را به همراه دارند.
هوش مصنوعی: بر بالای قلعه، آنها با دلهایی آتشین و چشمانی پر از اشک آمدند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی که چترها را بر افراشتند، سنگها نیز از آنجا به حرکت درآمدند.
هوش مصنوعی: لشکری از محمود در اطراف قلعه قرار داشتند و آماده نبرد بودند که به تعداد صد هزار نفر میرسیدند.
هوش مصنوعی: مشرکین مانند سنگها هجوم آوردند و لشکر محمود از جای خود حرکت کرد.
هوش مصنوعی: قلعهای مستحکم و پر از انسانهای ناتوان و سنگدل، به عنوان نیروی مخالف در برابر سپاه پادشاه دنیا قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: در آنجا جنگی بهپا بود که شش ماه به طول انجامید و هیچکس متوجه نشد که آن قلعه در نهایت فتح شد.
هوش مصنوعی: از حالتی که شاه داشت، میشد فهمید که او ناراحت است و این احساس در او به روشنی نمایان بود. ای خداوند قدیم و بزرگ، به یاد او هستی.
هوش مصنوعی: خدای قادر و بینظیر در زندگی من تأثیرگذار است، دستم را بگیر و به من کمک کن.
هوش مصنوعی: آن پادشاه با فروتنی در حال دعا به سجده رفته بود و با دل صاف و خالصانه راز و نیاز میکرد.
هوش مصنوعی: مردی را دیدم که چهرهاش پر از روشنی بود و دور او گروهی جمع شده بودند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، پیشوای مورد نظر، برای ساختن قلعه، خشتی را روی زمین گذاشت.
هوش مصنوعی: در آن لحظه قلعه مثل ریگ به هم ریخت و گفت: ای محمود، کار تو به خوبی انجام شد.
هوش مصنوعی: لشگری مانند او را به وضوح نمیتوان دید، زیرا او مانند خُشتِی است که از آسمان به زمین افتاده باشد.
هوش مصنوعی: به قلعه حمله کرد و آن را ویران ساخت. کار سخت آن زمان را آسان کرد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه در لشکر شاه، سر و صدایی به پا شد و از میان آن همهمه، چیزی یا کسی به طور ناگهانی به حرکت درآمد و از جای خود بیرون آمد.
هوش مصنوعی: پس ایاز خاص به شهریار گفت: ای پادشاه، خوش باش و در این زمان به مسائل و کارهایت بپرداز.
هوش مصنوعی: خداوند به تو یاری داد، ای قباد، که از آسمان بلا به سرعت و همچون باد خیر و برکتی به تو رسید.
هوش مصنوعی: به برج قلعه ضربه زد و قلعه را خراب کرد، اکنون باید آن معشوق را هم شکست.
هوش مصنوعی: پادشاه گفت که خشت را بیارید تا به نقش و هنرهای روی آن نگاه کنم.
هوش مصنوعی: او به سوی شاه رفت و تلاش کرد تا بر روی آن خشت شگفتانگیز، خطی زیبا و دلنشین را بیابد.
هوش مصنوعی: نام شیخ لقمان، که از بزرگترین اولیاء الله است، به عنوان نماد صداقت و صفا در تاریخ ثبت شده است.
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که در این زمان، بتهای رستمان را بیاورید و بسوزانید.
هوش مصنوعی: بتهای کافر را نابود کنید و زندگی آنها را از بین ببرید، ای دلیران!
هوش مصنوعی: مردان دین با کینه و غضب، آتش را به جان بتها انداختند و به مبارزه با آنها پرداختند.
هوش مصنوعی: ای مرد کار، نفس خود را مانند یک بت بسوزان تا حقیقت را به وضوح ببینی.
هوش مصنوعی: هر دلی که جایگاه شیطان باشد، در واقع شهری از کفر و بیایمانی است و نمیتواند مکان روح و معنویت باشد.
هوش مصنوعی: شهر شیطان را کاملاً ویران کن، زیرا شهر ما روح و جان است و بقیه بیارزشاند.
هوش مصنوعی: مجسمهای که نماد شرک بود، به دست آن پیر درهم شکست و به همین دلیل، نام او به عنوان ولی و راهنمایی برگزیده شناخته شد.
هوش مصنوعی: تو هر لحظه به عشق زیباییهایی که داری توجه کن تا از دریای زیباییها بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: تمامی مردان به شفاعتِ تو خواهند آمد و در راه حقیقت، همگی به مقام والایی خواهند رسید.
هوش مصنوعی: در نهایت، شیخ مشهور به عنوان شفیع شاهی برگزیده به انتظارات رسید و محمود، آن فرمانروا شد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه به آن معجزات باورنکردنی نگاه کرد، به سرعت به سوی شاه معنوی رفت.
هوش مصنوعی: در کنار بزرگترها و رقبای قابل احترام و دوستان خوشصحبت، در مسیر زندگی با آن اندیشمند در ارتباط بودم.
هوش مصنوعی: وقتی که سفر طولانی را پشت سر گذاشتند، اسبهای آنها همهً به حالت خستگی و توقف درآمدند و دیگر نتوانستند جلو بروند.
هوش مصنوعی: تلاش زیادی کردند، اما نتیجهای از آن نداشتند، چرا که نبودن آن وضعیت بهبود واقعی نداشت.
هوش مصنوعی: پس حسن به شهریار گفت که در آن لحظه با پای پیاده به دیدن شیخ معروف برو.
هوش مصنوعی: زمانی که به آنجا رسیدی، با عزت و احترام برخورد کن و در مسیر کسب عزت، به حرمت دیگران نیز توجه داشته باش.
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی به راه افتاد، جانش به حرکت درآمد و به جایی رسید که اوج زمان و جایگاه خاص آنجا بود.
هوش مصنوعی: وقتی دور از خود چهره آن شیخ را دید، به حال تواضع و درخواست و دعا افتاد.
هوش مصنوعی: ای شیخ بزرگ، ای هدایتکننده جهان، نگاه کن که محمود به حضور تو آمده است.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به فردی دارد که بهخاطر عشق و ارادتش به یک شخصیت مهم و محترم (شیخ نامدار) میخواهد از دیدن روی او لذت ببرد. در اینجا، شهریار به عنوان یک مقام و صاحبجایگاه، به طرفداری از این عشق و ارادت اشاره میکند. به طور کلی، مضمون این بیت نشاندهنده اهمیت و ارزشهای معنوی در رابطه با عشق و توجه به افراد بزرگ و نامدار است.
هوش مصنوعی: اسبها در این راه ماندهاند و حتی یک نفس هم نتوانستهاند جلو بروند.
هوش مصنوعی: به مردان باوفا و درستکار یاری کن تا شاه بتواند دوباره زیبایی و نور چهرهاش را ببیند.
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: اکنون ای مرد، ارتباط کارهای شاه با عاشقان حقیقی چه relevancy دارد؟
هوش مصنوعی: آیا میتوان شاه را با عارفان راه حقیقت مرتبط دانست؟ این را بگو، ای مرد حق.
هوش مصنوعی: اهل دنیا چطور میتوانند از وضعیت سالکان و عارفانی که در مسیر معنویت حرکت میکنند، باخبر باشند؟
هوش مصنوعی: عموم مردم و کسانی که در جستجوی محبت هستند، آیا میتوانند با کسی که دلش را شکستهاند و در این مکان خراب، به وصال برسند؟
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در تلاش برای کسب مقام و قدرت است، چطور میتواند از وضعیت خود و از سرنوشتش آگاه باشد؟
هوش مصنوعی: کسی که همیشه با احترام و وقار زندگی میکند، چرا باید نشانی از درد و نیازمندی خود نشان دهد؟
هوش مصنوعی: با زنهای دنیا و خوشگذرانی نکن، زیرا کسی که در راه حق و خداست، به این امور نیازی ندارد.
هوش مصنوعی: در میان افراد زیبا و باوقار، هیچکس نمیتواند در این مسیر، عطر و جلوهای بیابد.
هوش مصنوعی: با پوشش و لباس خاص و با دست بسته، او چگونه میتواند از وضعیت ما باخبر شود؟
هوش مصنوعی: پادشاهی دنیا و تخت زرین وقتی که وجود دارد، ظلمت نمیتواند نور خورشید را ببیند.
هوش مصنوعی: کسی که با قدرت و نیرو و ابزارهای جنگی همراه است، چگونه میتواند در وادی نیستی و عدم غوطهور شود؟
هوش مصنوعی: با افراد دانا و دوستان با ادب چه کسی میتواند به راه مردان با اخلاق و شرافتمند برسد؟
هوش مصنوعی: در این دنیا چگونه میتوان به جمع افراد با دل و شجاعت دست یافت؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، با وجود زیباییها و نعمتهای طبیعی و خدمتگزاران، هیچیک از اینها به پای شخصیت و مقام این مردان نمیرسد.
هوش مصنوعی: در میان وسعت و عظمت جهان، کسی از درد و غم دوری خبر ندارد.
هوش مصنوعی: در اثر تأثیرات و شرایط محیطی، فرد در درک و بیان احساسات و معانی خود دچار مشکل و سردرگمی شده است.
هوش مصنوعی: کسی که در این مسیر، چندین رنگ و رایحه دارد، مگر چه کسی خواهد بود که او را بجوید؟
هوش مصنوعی: وقتی که او این نکات را گفت، پادشاه به شدت ساکت شد و از ترس چنان تحت تأثیر قرار گرفت که به کلی هوش و حواسش را از دست داد.
هوش مصنوعی: زمانی که شیخ او را دید، متوجه شد که بیحوصله و ضعیف شده و حالت ناخودآگاهی به او دست داده است.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، آن شیخ بزرگوار بر او رحم کرد و او را از ضعف و ناتوانی به حالت قدرت و توانایی بازگرداند.
هوش مصنوعی: بار دیگر هنگامی که حسن به هوش آمد، گفت: ای خاص خداوند بخشنده و مهربان.
هوش مصنوعی: لطفاً تا زمانی که شاه بیاید، صبر کن تا او بتواند چهرهی قطب و عارفان را ببیند.
هوش مصنوعی: شیخ به حالت رحمت و دلسوزی درآمد و از جای خود بلند شد، در حالی که شاه با سپاهش از راه نزدیک میشد و نمایان گردید.
هوش مصنوعی: حسن رفت و به شهریار گفت که لقمان، که سرآمد خرد و دانایی است، در اینجا حضور دارد.
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که با احترام و ادب در برابر او حاضر شوی و خود را به عنوان کسی که مرده است، نشان دهی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که ما در شرایط خطرناکی هستیم و فکر میکنم باید یا از این وضعیت خارج شویم یا اینکه کلّاً به دردسر بیفتیم و به نتیجهای تلخ برسیم.
هوش مصنوعی: وجودی هست که بسیار خطرناک است و به یکباره میتواند باعث نابودی صدها هزار انسان شود.
هوش مصنوعی: در برابر او هشت بهشت بیفایده و هفت دوزخ به حالت یخ و بیحرکت وجود دارند.
هوش مصنوعی: در نظر او، این دنیا و آن دنیا همچون یک قطره در مقابلش به حساب میآید ای پادشاه بزرگ و بزرگجثه.
هوش مصنوعی: کسی که دارای اراده و جدیت بسیار است، با تمام کمال و زیبایی در جمال و عظمت پروردگارش غرق شده است.
هوش مصنوعی: وقتی لبخند آن مرد خدا را دیدم، چنان مجذوبش شدم که تمام هوش و حواسم را از دست دادم و از پا افتم.
هوش مصنوعی: من در آن زمان دیگر وجود نداشتم و مثل یک قطره آب در دریا محو شدم.
هوش مصنوعی: پس از آن شیخ مرا متوجه کرد و مرا نزد خود آورد و راه را برایم کوتاه کرد.
هوش مصنوعی: پس شاه جهان به همه فرمان داد که از اسبها پیاده شوند.
هوش مصنوعی: خیمه و چادر را برچید و سایهبان و پرچم را به اهتزاز درآورد.
هوش مصنوعی: ایاز، خاص، و سلطان حسن هر سه به سوی شاه رفتند تا در جمع او حاضر شوند.
هوش مصنوعی: زمانی که به حضور شاه رسیدند، راهنمای آنها در برابر او به زمین افتاد و آنها بیخبر از این اتفاق باقی ماندند.
هوش مصنوعی: شیخ به آنها یادآوری کرد و در آن لحظه چهره عارف و پاکباز را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در آن زمان، محمود زبان به سخن گشود و گفت: ای برگزیده خدا، تو محور و مرکز جهان هستی.
هوش مصنوعی: تو با شناخت عمیق و دانشی که داری، به ارزش ها و معانی واقعی زندگی اشاره کردی و بنیادهای سیستمهای نادرست را از بین بردی، همانطور که بتخانهها و نمادهای باطل را نابود میکنی.
هوش مصنوعی: در هر کجا که بروی و هر جایی که باشی، مردم تو را به وضوح خواهند دید و شناسایی خواهند کرد.
هوش مصنوعی: من با امیدی از راهی دور آمدم تا از دیدار تو بهرهمند شوم و حضوری را از وجودت تجربه کنم.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که در هر روز و شب در خدمت تو باشم و خود را برای تو خم کردهام.
هوش مصنوعی: بیخیال از حکومت و سلطنت بر جهانی که در دست ما نیست، به بیقدری و حقارت این دنیا فکر میکنیم.
هوش مصنوعی: با کمال افتخار و با تمام وجود در خدمت تو هستم و تمام تلاشم را میکنم تا به تو خدمت کنم.
هوش مصنوعی: در اینجا مکانی آرام و خوشایند برای عبادت و ارتباط با شما میسازم و سفری به سوی شما آغاز میکنم.
هوش مصنوعی: لقمان به محمود میگوید که ای فرمانروای لشگر اسلام، تو حمایت و پناهگاهی برای آنها هستی.
هوش مصنوعی: خداوند تو را به مقام بلندی رسانده است، پس مراقب باش که خودت را کوچک نشماری و اجازه نده دیگران تو را تحقیر کنند، ای پسر.
هوش مصنوعی: در مسیر دین، با شهامت و جدیت قدم بردار و همچون افراد بیقرار، خواستار بیان دلتنگیهای خود باش.
هوش مصنوعی: دل خود را محکم کن و سعی کن دیگران را به محبت و دوستی جذب کنی، زیرا با این کار میتوانی ویژگیها و حقیقت خود را بهتر بشناسی و درک کنی.
هوش مصنوعی: زمانی که به کمال و تمامیت شخصیت خود دست یابی، در آن صورت میتوانی واقعیات و موفقیتهای خود را از عمق وجود خویش به دست بیاوری.
هوش مصنوعی: به خاطر پیوستن به خودت، ای قباد، به زندگی راحت و بیدغدغه بپرداز و از مقامهای والا و جنگ و جدل دوری کن.
هوش مصنوعی: در هر وضعیت و مقام، چه شاه باشی و چه فقیر، تو باید به گونهای باشی که هیچ کس دیگری مانند تو نباشد و از همه درخشانتر به نظر بیایی.
هوش مصنوعی: پس از آنکه او گفت بنشین ای قباد، شاه رفت و دستش را بر روی صورتش گذاشت.
هوش مصنوعی: بنگر به دور و اطرافت و ببین چه خبر است. وقتی شاه به دستش نگاه کرد، هنرهای زیادی در آن دیده شد.
هوش مصنوعی: شاه محمود جمعیتی بزرگ را دید که همه در خدمت او ایستادهاند و به طور شجاعانه به او وفادارند.
هوش مصنوعی: در میان مردم، مردی مانند نور حضور داشت که همه را راهنمایی کرد.
هوش مصنوعی: شاه متوجه شد که او به حالتی غیرعادی و بیخبر از خود رفته است، پس شیخ به سرعت او را به حالت طبیعی و هوشیاری برگرداند.
هوش مصنوعی: شخصی به محمود گفت که تعداد روزهایی که از مرگ ما میگذرد، به پنجاه و دو صد میرسد، یعنی تاریخ وفات ما به این عدد میرسد.
هوش مصنوعی: این افراد که میبینی، هر کدام با جان و دل به دنبال حقیقت و راه راست میروند.
هوش مصنوعی: همه در خدمت مردان هستند و روز و شب در بندگی خداوند به سر میبرند.
هوش مصنوعی: آن پیر صاف و ساده، که از مقام ارجمندی برخوردار است، نعمتها و برکاتی از سوی خداوند به او عطا شده است.
هوش مصنوعی: نام او محمد (ص) است، ای امیر؛ او به طرز فوقالعادهای معنی و زیبایی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.