گنجور

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۰۸ - پاسخ کوش پیل دندان از ضحّاک

 

من آهنگ دیدار تو کردمی

به چهر تو دیده بپروردمی

ایرانشان
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۶

 

گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر

در پیشش ار نیافتمی روی زردمی

خود سهل بود سهل که گوگرد سرخ خواست

گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷۱ - شکایت از زمانه

 

گر نیستی زمانه به جنگ و نبرد خلق

پیوسته با زمانه کجا در نبردمی

ور آسیای چرخ بر غمم نگرددی

در جوی آسیا متوطن نگردمی

آب مراد زیر پل کس نمی‌رود

[...]

انوری
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴۲

 

باور نکردمی که رسد کوه سوی کوه

مردم رسد به مردم، باور بکردمی

کوهی بد این تنم که بدو کوه غم رسید

من مردمم چرا نرسیدم به مردمی؟

خاقانی
 

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و هشتم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

گر دو تن را در نظر آوردمی

در میان هر دو حکمی کردمی

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و سوم

 

گر ساقیم حاضر بدی، وز بادهٔ او خوردمی

در شرح چشم جادوش صد سحر مطلق کردمی

گرخاطر اشتر دلم خوش شیرگیر او شدی

شیران نر را این زمان در زیر زین آوردمی

زان ابروی چون سنبلش، زان ماه زیبا خرمنش

[...]

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن

 

بی پر و بی پا سفر می‌کردمی

بی لب و دندان شکر می‌خوردمی

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

گر روی شادی دیدمی کی تکیه بر غم کردمی

ور بوی درمان بردمی کی پای بند دردمی

گر یافتی دل محرمی مانا که کردی مرهمی

ور زانکه بودی همدمی بودی که غم کم خوردمی

گرهمنفس بودی مرا یا یار کس بودی مرا

[...]

مجد همگر
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۲ - حکایت

 

من آنم که چون حمله آوردمی

به رمح از کف انگشتری بردمی

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۳ - حکایت

 

اگر دوست بر خود نیازردمی

کی از دست دشمن جفا بردمی؟

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۶

 

یاد آن شب ها که در خلوت به روز آوردمی

تا طلوع مهر با آن مهربان می خوردمی

می ز دست رشک خورشید فلک نوشیدمی

بر جمال راحت جان روح می پروردمی

می کشد صد بار نومیدی مرا هر ساعتی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۱۲ - یار عهد جوانی

 

چنان با خودش هم نفس کردمی

که بی او نفس برنیاوردمی

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۹ - حکایت

 

کاشکی صد جان به دست آوردمی

تا فدای نعل کفشت کردمی

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۱

 

نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی

در هجرش این مذلت و خواری نبردمی

بی‌او ز جان ملول شدم، کو خیال او؟

تا جان خود به دست خیالش سپردمی

از باد صبح‌گاه درین تنگنای هجر

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲